نیما یوشیج را خیلی دوست می دارم . مثل حافظ . مثل سعدی . مثل شهریار . مثل سهراب . حتی مثل فروغ . شعر دهخدا هم زیباست که می گوید یادآر ز شمع مرده یادآر ... اما این شعر نیما را بیشتر دوست می دارم تا در وصف منصورخان پورحیدری بخوانم :
یاد بعضی نفرات روشنَم می دارد/ قوّتم می بخشد/ره می اندازد و اجاقِ کهنِ سردِ سَرایم گرم می آید از گرمیِ عالی دَمِشان /نام بعضی نفرات رزقِ روحم شده است / وقت هر دلتنگی سویشان دارم دست /جراتم می بخشد ... روشنم می دارد.
یاد منصورخان هم گرم نگه می دارد ما را . یاد او گرم است . مثل صدایش . مثل مهربانی ها و کلام پدرانه اش . یاد مردی که مرد . یاد پیرمردی که دیگر نیست اما همیشه هست . او تاج دار تیم تاج بود . او پدر بزرگ تیم استقلال بود . من وقتی به کم بودن ها و حقارت های خودم می نگریستم از خاک داران بودم و خاک بر سر . اما وقتی به مردانی چون او می نگرم از تاج دارانم و تاج بر سر . این مرد تاج بر سر با مرگ از میان ما رفت . می گویند مرگ حق است و این حق تنها نعمتی است که انگار خدای عادل به عدالت برای همه مخلوقاتش در نظر می گیرد . همه می میرند و هیچکس در این دنیا نمی ماند . سرنوشت همه انسان ها همان یک متر چاله ای ست که در اعماق گورستان برای آنها حفر می کنند تا در خانه خاکی و ابدی اش بماند و از خاک به خاک برود و اثری از او نماند . سلطان سلیمان ، شاه عثمانی که به سلطان محتشم نیز معروف بود و همواره با شاهان صفویه و مذهب شیعه ی آنان در جنگ به سر می برد در هنگام مرگ می گوید : یک دست من را از تابوتم بیرون بگذارید تا مردم ببینند سلطانی چون من با دست خالی از دنیا می رود ... ولی منصور خان ما دستی خالی نداشت . دستان او مثل قلب مهربانش پر بود از نعمت ادب که واقعا این پیرمرد با ادب و معرفت را از یادها بیرون نخواهد برد .
او یکی از معدود مردانی بود که نیازی به سوگ نامه ندارد . او را در زمانی که کنارمان بود هم دوست می داشتیم . کسی نیست که از او حرف درشتی به یاد بیاورد . از او هر چه در ذهن داریم فقط ادب است و کلام مهربانانه . حتی پسرش که از همکاران من در سازمان صدا و سیماست هم سرشار از ادبی است که پدرش به او آموخته . حتی همسرش نیز آغشته به این ادب است و این زوج باشعور و مودب ورزش ایران را به همین خاطر است که هرجا باشند و هرجا بروند همه دوستشان دارند . حالا دیگر خانم دکتر مودب ماست که سرپرست فرزندان فهیم و با ادبش شده است . مرد او مرد . اما مرد او با مردنش انسانیت را زنده نگهداشت و به ما اثبات کرد که با مردن یک مرد ، مردانگی نمی میرد .
از این مرد خاطره ای دارم . مسابقه استقلال و الاتحاد عربستان در ورزشگاه آزادی را در حوالی آغاز دهه 1380 حتما به یاد دارید که با گل دقایق پایانی نیکبخت 2-1 بردیم و عربستانی ها را حذف کردیم . دو هفته بعد از آن مسابقه در آزادی یکی از بازی های داخلی استقلال را باید گزارش میکردم . در تونل ورزشگاه ایشان را دیدم . نزدیک شد و گفت باید از شما تشکر کنم . گفتم چرا منصورخان ؟ گفت در بازی قبلی ما ثابت کردی که برای ایران حس داری و با احساست گزارش کردی و من اصلا کاری ندارم که شما استقلالی هستی یا پرسپولیسی اما باید بگویم که بازی با عربستانی ها برای همه ما سخت بود . گفتم نه منصورخان من کارم را انجام دادم زیرا اعتقاد دارم وقتی اسم عربستان در میان است باید با هر تیمی هم که شده آنها را ببریم و من از شما و بازیکنان تیم ممنونم که کاری کردید تا هم من و هم مردم ایران خوشحال بشوند .
من هیچگاه در هیچ مصاحبه ای که با او داشتم حرفی در مذمت حریف نشنیدم . همیشه با ادب حرف میزد . همیشه به حریف احترام میگذاشت و حتما به همین خاطر است که پرسپولیسی ها هم او را دوست داشتند و هنوز هم دارند . اصلا وقتی صحبت از مردی و پدری در میان است که دیگر در میان نیست مگر می توان حرفی از رنگ و آبی و قرمز زد ؟ الان در خانه ای رنگ پدر وجود ندارد و بر تصاویر این پدر نوار سیاه بسته اند و مردم متعصب باید خیلی بی مرام باشند که او را فقط آبی بخوانند و فقط استقلالی بدانند . نه . منصورخان آبی نبود . قرمز نبود . منصورخان فقط سفید بود . سفید سفید . مثل یک کبوتر که پرواز کرد و به آسمان رفت و مگر نمی گویند که مرگ پایان کبوتر نیست . پس او هنوز هم هست و در میان ماست و نیازی نیست تا برایش سوگنامه بنویسیم و تعزیت بخوانیم . او هنوز هم در میان مردم ایران است . در میان همه مردم ایران . در کنار خانم دکتر همسرش . در کنار عسلدختر دلبندش . در کنار علی پسر با ادبش . در کنار همه . همه . وجود انسان که فقط فیزیک نیست . یاد است و خاطره است و عشقواره های ماندگار . و این منصور هم عشقی است در همه اعصار و برای همه این روزگار ...
منصور خان ... کاش مثل شما باز هم در این فوتبال باشد و خوب هایی مثل شما که می روید جانشینانی خلف داشته باشید . امیدوارم با رفتن جوانمردان با ادبی مثل شما جوانمردی از این فوتبال نرود ... خوب سفر کردن بسیار بهتر از رسیدن است منصورخان ... شما مرد سفر بودید و خیلی خوب به همسفرانتان درس زندگی دادید . امیدوارم روزی در این سفر بتوانم به شما برسم . به امید دیدار منصورخان . خدا نگهدارتان .
شاگرد همیشگی معرفت و ادب شما : جواد خیایانی