استقلال در بلندترین شب سال، شکست تلخی را تجربه کرد.
به گزارش کاپ، امشب شب یلداست. طولانی ترین شب سال. ایرانیان و بعضی اقوام دیگر این شب را گرامی می دارند. یلدا برگرفته از واژه سریانی است به معنای زایش. از یکم دی ماه دوباره روزها بلند می شوند و سی آذر کوتاهترین روز ممکن است و به همین دلیل مردم در عهد قدیم که اغلب کار کشاورزی انجام می دادند و به روز و نور خورشید احتیاج داشتند از آمدن زمستان استقبال می کردندو پایان پذیرفتن پاییز را جشن می گرفتند.
در کتاب برهان قاطع، در ذیل واژه یلدا چنین آمده است: "یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شبهاست. در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل می کند و گویند آن شب به غایت شوم و نامبارک است و بعضی گفته اند شب یلدا یازدهم جدی است."
امروز سی ام آذرماه بود. روزی که سه بازی از مرحله یک چهارم نهایی رقابت های جام حذفی برگزار شد. در مهمترین دیدار، استقلال در ورزشگاه تختی و در یک بازی دراماتیک با نتیجه 3-2 به میزبانش نفت باخت و اولین جامش را به صورت رسمی از دست داد. آنها در آن سو قافیه لیگ را هم به صورت غیر رسمی واگذار کرده اند. تیم منصوریان در بد مخمصه ای گیر افتاده است. شب یلدای آبی پوشان خراب شد. ماتم کده تختی گواه همین ماجراست. سرمربی استقلال امشب نشان داد که دستش خالی شده است. دیگر خبری از شور و انگیزه چند ماه پیش نیست. علی منصور از باخت امشب شانه خالی کرد و آن را تقصیر بازیکنانش انداخت. داوری با او یار نبود اما ایرادات فنی استقلال سر جایش بود. مرد خوش صحبت نیمکت آبیها، گویا در شب آخر پاییز به خزان رسیده است. برگ ریزان منصوریان را همه در تختی دیدند.
اگر به گفته های قدیمی ها و کتاب برهان قاطع ایمان داشته باشیم به این نتیجه می رسیم که نحسی این شب آنها را گرفته است اما اگر کمی واقع بین باشیم متوجه می شویم، استقلال در آستانه انقلاب زمستان، به انقلاب عظیمی نیاز دارد. انقلابی که باید از تفکر بازیکن شروع شود و به تغییر آن هم برسد و به فعل و انفعالی در کادر فنی منجر شود. حال این استقلال خوب نیست. استقلال طراوت ندارد. برنامه آنچنانی ندارد. متکی است به ستاره هایش و حتی اتحاد آنچنانی هم ندارد. آنها به یک شوک نیاز دارند. تا دیر نشده باید برای این تیم کاری کرد.
امشب شب حافظ هم هست. این شما و این هم یک دوبیتی تقدیم به حضرت و شما و ....
از گل پارسیام غنچة عیشی نشکفت
حبّذا دجلة بغداد و می ریحانی
ما آزمودهایم درین شهر بخت خویش
بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
حیف است بلبلی چو من اکنون درین قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است
کو همرهی که خیمه ازین خاک برکنم