برای فوتبالی که نود درصد فوتبال نویس هایش را درتمرینات آبی و قرمز و پشت بوق ها پیدا کرده است، یافتن عباس عبدالملکی یک غنیمت بود.
مربی تعلیم گری که وقتی اولین نوشته اش در مجله دنیای ورزش چاپ شد جعفرصمیمی گفت این نوشته نمی تواند کار یک تازه کار باشد.عباس در نویسندگی هم می توانست مثل مربیگری یک اعجوبه باشد،بشرطی که حرف گوش می کرد و از سازمان اسناد ایران مستعفی نمی شد اما چکنم که گول زرد نویس هایی را خورد که آن رسانه را یک وزارت خانه می دانستند.عباس سیاه همین گفته ها شد و خود را وابسته کرد، وابسته به کوخ های پوشالی که با یک نسیم افتادند و با یک باد زیر و رو شدند.عباس همیشه خودش را شاگرد من می دانست، اما من هیچگاه به شاگردی سردبیری که خبر ورزشی و شوت ورزشی و توپ ورزشی و پرسپولیس ورزشی و نود ورزشی را در آورده است ننازیدم ، به خبرنگاری هفته نامه پهلوان و گزارش هفته اش بالیدم.
فوتبال نویسی که دستور زبان می دانست و جای فاعل و مفعول و صفت برتر و عالی راگم نمی کرد؛ فوتبال نویسی که توقع عرض ارادت و شرفیابی جعفرکاشانی و علی جباری و دکتردادکان و پنجعلی و فرکی و امثالهم رانداشت.عباس در آخرین نوشته اش در همین شبکه جهانی فوتبال نوشت معلم اول و آخرش بوده ام.
او در گفتگو با پسرم تاجدوزیان چند روز قبل از مرگ به جز چند نفر همه را از دم تیغ گذرانده بود , اما ای کاش اشتباه نمی کرد و از سازمان اسناد ایران مستعفی نمی شد تا زیر آوار شبکه های مجازی نماند و دلشوره هایی چون بیمه و باز نشستگی نداشته باشد.
*سید مهدی کاظمی