بهمنش از نگاه بهمنش/ لحظه ای که مفهوم زندگی را یافتم

بهمنش از نگاه بهمنش/ لحظه ای که مفهوم زندگی را یافتم

به مناسبت 24 فروردین سالروز تولد عطا بهمنش نگاهی داریم بر نوشته های استاد مطبوعات ورزشی و گزارشگر همه فن حریف ورزش ایران.

 به گزارش کاپ، می خواستیم یادی کنیم از اساتید عرصه قلم عطا الله بهمنش. مردی که سالها در مطبوعات نوشت و آثاری ماندگار به جا گذاشت، مردی که جامعه ورزش نیز وی را ارام آرام به فراموشی می سپرد. این نوشته ها را از لابه لای نوشته های استاد بهمنش گرد آورده ایم. لازم است که هر یک از این عبارات و کلمات با دقت خوانده شوند تا مشخص شود آنچه امروز  در عرصه مطبوعات داریم در مقایسه با آثار اساتید، نوشته هایی سطحی بیش نیستند...

تولد

در بهاری سرد و گزنده، در سحرگاهی سردتر در بیست و چهارم فروردین سال 1302 هجری شمسی، وقتی که هنوز کرسی داشتیم بی موقع به دنیا آمدم.

اطاق با نور لامپای هفت نیمه روشن بود، مرضیه خانم شتابزده، تنها و بدون یاری و یاوری گلیم بختیاری را کنار زد و مرا هفت ماهه بر کف اطاق به دنیا آورد. وقتی بابام با« ماما» طلعت خانم سر رسیدند من آدم حسابی بودم، با چشم بسته دنیا را می دیدم و حرفها را می شنیدم! و آدمها را به محک می زدم.

 ماما جمال و هیکلم را که دید سنت گرایی کرد و گفت: نارسه و نمیمانه، خیلی ریزه و میزه ست!

مادرم لحاف کرسی را کنار زد و روی مرا نگاه کرد و با تشدد نهیب زد که نه! می مانه!...نفوس بد نزن، زن!.. زود باش آن چاقو را زیر اب جوش سماور بگیر و خوب بشور و بند ناف را ببر!

ماما گفت: چرا خودت نبریدی؟

مادرم گفت: ما رسم نداریم که روی بچه مان تیغ بکشیم، باید غریبه ببره!

خلاصه این که ماندم و نمردم، مادرم را و پدرم صفرعلی را به یاد دارم، فرم چهره، آهنگ صدا، طرز تفکر و مهربانیهای آن دو را به یاد دارم و...

مسابقات تختی 26 ساله از زبان کشتی نویسی به نام بهمنش

در المپیک 1956 تختی 26 ساله بود. در جلوس جوانی، تجربه بین المللی قابل توجه، رابطه بسیار نزدیک با حبیب بلور، استفاده از شیوه کشتی قهرمانان ترک و برخورداری  از نحوه فنون« فرنگی- ازاد»؛ صائیم بیک ترک مربی کاردانی که چهار سال در ایران در خدمت کشتی ایران بود.  تختی خصوصیات کامل یک کشتی گیر بین المللی را داشت. تمایل به این که پیوسته آغازگر باشد؛ با بینایی دفاع کند و از فنونی برخوردار باشد که پهلوانان ما در گذشته های دور و نزدیک خالق آن ها بودند. زیر گرفتن، دست در مخالف و حریف را چپو کردن، کنده کشیدن، کلاته درست و کامل نشستن و..او با این که تا سال 1966 در تولیدو به میدان رفت و اساس مبارزه با حریفان جوانتر را نادیده می گرفت، ولی رفته رفته چنانکه افتد و دانیم واقعیت هارا به خوبی درک کرده و الگویی شد ماندنی و از یاد نرفتنی.

دیدن بازی پله و اوزه بیو

جام جهانی 1966 لندن را به اتفاق دوست و همکار صبورم اقای مهدی اسداللهی تماشا کردیم و یادداشتها برداشتیم. به لیورپول رفتیم. ان هم شبانه با اتوبوس از لندن، تا بازی کردن پله را در برابر پرتغال ببینیم و شاهد تاخت و تاز اوزه بیو باشیم. مهدی اسداللهی را هر وقت در لندن دیدم مشغول نوشتن و یاد داشت برداری بود و در به در دنبال نشریات فرانسه زبان خاصه فرانس فوتبال و اکیپ بود و ان ها را زیر و رو می کرد و تحلیل می نمود.

تلخ ترین خاطره

شب سردی بود؛ سوز سردی به همه جا، حتی به قلبهای ما سرک می کشید. فضا باز بود. تختی از دقایقی پیش از مسابقه خود را گرم می کرد. پانزدهم شهریورماه بود و آنان که در رم زندگی کرده بودند می دانستند که زمستان سختی در پیش است.. در آخرین شب صحنه فوق العاده شلوغ بود. دیوارهای بازیلیکا گواهی می دادند که بیهوده فرو نریخته اند. پیروزی بوده است برای قومی و شکست برای انان که بیدار بوده اند و خوابیده ها را تعقیب می کرده اند.

اگر غلامرضا تختی در دور پایانی با عصمت آتلی مساوی هم می کرد برنده مدال طلا می شد. از آن جا که صاحب این قلم در « بازیلیکا- دی  مسینزو» در کنار صحنه بود اکنون دلایل خود را برای ثبت در تاریخ و حوادث کشتی گیری جدید در کشورمان می آورم. گرچه نوشتن آن حادثه رنجبار است ولی به هر صورت کشتی گیری موانعی دارد و نمی توان از پیش به پیشگیری پرداخت.

به غیر از جبیب بلور در حدود 30 نفر از ایرانیان همراه گروه اعزامی و آنان که برای دیدن پیکارها به رم آمده بودند جمع شده بودند و در ان جنجال و درگیری دستور فنی می دادند و یک گیجی و بلاتکلیفی بر تختی حاکم شده و نمی دانست چکار باید کرد. به قول فردوسی استاد سخن

هر آن گه رو آورد بخت شوم – شود سنگ خارا به کردار موم

زمانه کلید پیروزی آن کشتی را به دست آتلی داده بود. ما دیدی بین المللی نداشتیم. مربی ما که کشتی حریف ترک را دیده بود باید به شاگرد خود  تفهیم میث کرد که یک مساوی نتیجه دلخواهی است. این که می گویند یک قهرمان پس از آماده شدن، مهارت داشتن، نیاز به مربی، پزشک و استراتژیست دارد درست است.

اما هر بازنده ای پیوسته نمی بازد.اگر چنین بود این همه زور ورزی در جهان برگزار نمی شد و برای نمونه دیدیم تختی به سهولت مغلوب حریفی شد که او را از پیش بازنده می پنداشت.

فوتبال در المپیک آتلانتا

همه ساله در پهنه جهان، صدها کتاب و رساله در مورد بازی فوتبال انتشار می یابد، این کتاب ها اغلب جنبه های خاص دارند و جمله جهان را در بر نمی گیرند و دلیل ان هم واضح است که مولفان نسبت به فوتبال در وطن خود تعصب دارند و ادعا می کنند که بهتر از دیگر مردمان به این بازی عالمگیر می پردازند. با این نام ها آشنا شوید که چنین می اندیشند: برزیلی ها، آرژانتینی ها، بریتانیای ها، مجارها، المان ها، ایتالیایی ها و..سایر کشورهایی که صاجب باشگاه های معتبر و باشگاههای حرفه ای هستند. فوتبال نه به جام جهانی ختم می شود و نه در بازی های المپیک بهترین ها به صحنه می روند.

در بازی های المپیک تابستانی 1996 که یک تیم از آفریقا( نیجریه) به مقام قهرمانی رسید و تیم های برزیل، آرژانتین، پرتغال، اسپانیا، فرانسه در سایه قرار گرفتند، در کتاب بازی های 1996 آتلانتا عکس بازیکنان نیجریه قهرمان بازی ها را چاپ نکردند! و آن چه زینت بخش صفحات شد، مربوط به مردان برزیل و ژاپن بود و زنان سوئد و آمریکا!

شگفتی در جام جهانی

هنوز در جهان آدمهایی یافت می شوند که نه تنها در زمینه ورزش، در همه شوون اجتماعی به مردم قاره های آسیا و آفریقا حسد می برند، زیرا به ترقیات و رفاه ساکنین ان ها چشم دوخته اند و دریافته اند که سرمایه های خود را رایگان به دیگران واگذار نمی کنند. و بنده و زرخرید و غلام نخواهند بود و این سیر تحول تاریخ است.. نمی خواهن باور کنند که آدمهای نیم سیر اگر بر پای ایستند محکم تر از فربهان خواهند بود که آسایش و خوشبختی دارند و تصور می کنند که جهان ملک مطلق آنان است.  باور کنید که در فرهنگ فوتبال چاپ لندن که به وسیله گراهام هارت تدوین شده است، در 220 صفحه هرچه هست درباره تیم ملی انگلستان، اسکاتلند، ولز و باشگاه های بریتانیاست و در درجه دوم از اروپا و کاسبکاران فوتبال این قاره بحث می شود. در مورد فوتبال اسیا در یک نصف صفحه از فوتبال کره شمالی در جام جهانی 1966 لندن چند سطر اورده شده که با شگفتی همراه است؛ یعنی چگونه شده است که کره شمالی یک گل در کیسه ایتالیا اندوخت!

 شیرین ترین خاطره...

فکر نکنید در پایان کار، عکسی از جوانی ام را چاشنی کرده ام تا پیری از سرم دست بر دارد و دامن بی خیالی را محکم نگاه دارم. آن سال از بازی های المپیک 1968 مکزیکو سیتی که بازگشتیم، من سرپرست تیم کشتی ازاد ایران بودم، پهلوان عبدالله موحد مدال طلا گرفت و سید عباسی و طالبی بر سکوی سوم ایستادند. بچه های من به فرودگاه آمده بودند و حلقه ای گل بر گردنم آویختند، انگار تازه به دنیا آمده بودم و من دوباره مفهوم زندگی را در یافتم... بازی های المپیک تاریخ زمان و تقویم زندگی است .... برقرار باشید.

ع.ب