رضا عنایتی آنقدر خوب راه گلزنی را بلد است که در 41 سالگی، بدون تمرین، پس از 45 دقیقه حضور در زمین، اندازه ۶ دیدار ۹۰ دقیقه ای تیم محبوبش گلزنی کند.
چارچوب شناس، فرصت طلب، گلزن. برایش فرقی ندارد چه مسابقه ای است. کارش را می کند. گلش را می زند. متولد محله های پائین شهر مشهد، بسیار شیرین سخن. صریح و رک. خودمانی و دوست داشتنی.
سکانس اول
اولین بار که از نزدیک می دیدمش، در لیگ دوم بود که به همراه برادرانم به تماشای بازی ابومسلم رفته بودیم. دیدار مشکی پوشان و برق شیراز در ورزشگاه پیر تختی مشهد. پیش از آن روزها که فیروز کریمی با میخ طویله های اکتشافی، ورزشگاه سالیان سال در حال ساخت ثامن را به شهرت برساند!
گل نیمه اول را ندیدیم چون به دنبال تغییر جا بودیم. جایی ترجیحاً نزدیک در خروجی برای خروج سریع. به همین دلیل و به خاطر سن کم من و ترس از له شدن زیر دست و پا و البته فرار از ازدحام جمعیت جلوی در خروجی با سوت پایان بازی، عطای تماشای 10 دقیقه پایانی مسابقه را هم به لقایش بخشیدیم. به خصوص که باران شدید همراه با باد سهمگین، وضعیت جوی را به هم ریخته بود.
تازه سکوهای سیمانی ورزشگاه را ترک کرده بودیم که جمعیت حالا عموماً ایستاده از شادی منفجر شد. تا به سمت سکوها برگشتیم خوشحالی بعد از گل هم تمام شده بود. اسکوربوردی هم نبود که صحنه آهسته گل را پخش کند. (همین حالا در ورزشگاه ثامن چنین امکانی نیست!) نام گلزن را پرس و جو کردیم: باز هم رضا عنایتی. بچه محل. الگوی کودکان و نوجوانانی که در محله های جرم خیز حاشیه شهر، برای در امان ماندن از هر آینده تباهی، چاره ای جز روی آوردن به فوتبال نداشتند. کارگرزاده هایی که خودشان هم در نوجوانی کارگران کارخانه های آجرپزی، ریسندگی، رب و ... بودند.
دقیقه 90 نزدیک شده بود. تصمیم گرفتیم تا شلوغ نشده برویم. از در ورزشگاه بیرون آمدیم. به محوطه بیرونی که رسیدیم دوباره صدای انفجار جمعیت آمد. کلافه از ندیدن گل احتمالی سوم در جایی سرپناه گرفتیم تا برادر بزرگتر خبر بیاورد... بله، گل سوم ابومسلم. بین ماندن و رفتن گیر کرده بودیم که با مشاهده خروج تعداد زیادی تماشاگر، قید برگشتن روی سکوها را زدیم.
ابومسلم سه هیچ برد، بدون آنکه حتی یکی از آنها را ببینیم!
سکانس دوم
رضا عنایتی به تازگی بازیکن یک تیم اماراتی شده بود. وقت خوب پول گرفتن شده بود. ماشین خارجی گران قیمت مشکی رنگش را سوار بود که از جلوی خانه مان رد شد. در ایام عید نوروز برای بازی با هم تیمی های سابق و خیلی قدیمی به زمین خاکی نزدیک خانه مان آمده بود.
خیلی ها که باورشان نمی شد او خود رضا عنایتی واقعی باشد. یعنی واقعاً او همان آقای گل لیگ برتر ایران است که حاضر شده در این زمین خاکی/سنگی پا به میدان بگذارد؟ فوتبالیستی که ساق هایش میلیون ها می ارزید.
او در همین دیدار هم تشنه گلزنی بود. حتی روی یک توپ برای قیچی برگردان زدن به هوا بلند شد. تا بالاخره بدون آنکه روی خودش فشار زیادی وارد کند با یک بغل پای راحت از داخل محوطه جریمه گلزنی کرد. بعد از بازی خیلی ها از سر و کولش بالا می رفتند. به خصوص بچه ها. در روزگاری که هنوز خبری از فراوانی موبایل و سلفی های اعصاب خرد کن نبود، عنایتی با خوشرویی فقط می گفت: خداحافظ خداحافظ. باید زودتر برم.
سکانس سوم
رضا عنایتی 41 سالگی را برای خداحافظی انتخاب کرد. باید به او حق داد. برای مهاجم گلزنی که تیم ملی را پشت سر دایی و هاشمیان گذرانده سخت است بدون اینکه به حقش برسد برود؛ اما چاره ای نیست. به قول عمه بلقیس سریال شهرزاد: کی اومده که نرفته؟
عنایتی هم باید می رفت. افتتاح ورزشگاه امام رضا بهانه خوبی برای این منظور بود. همه منتظر گلش بودند. و او مثل همیشه خیلی تماشاچیان را منتظر نگذاشت. در همان نیمه اول گلش را زد. کاری که بهتر از هر مهاجم دیگری بلد بود. ورزشگاه های سراسر کشور برایش فرقی نمی کرد. او در هر استادیومی پا می گذاشت برای مچ شدن با جو آن، اول گل می زد! می خواست آب و هوا مساعد باشد یا نباشد. آفتابی یا بارانی. دربی بزرگ پایتخت باشد یا مصاف با منتخب کربلا.
آقای گل لیگ برتر ایران، گلزن بالفطره فوتبال کشور، سرزن قهار، مهاجم تمام نشدنی زاده مشهد، هنوز هم می تواند در هر دیداری گل بزند. در واقع تنها راهی که می شد جلوی آمار گلزنی او را گرفت، همین خداحافظی از مستطیل سبز است. اشتهای سیری ناپذیر او در گلزنی، کلاس آموزشی همه مهاجمان جوان حال و آینده فوتبال ایران است که نشات گرفته از روحیه مسئولیت پذیری، متمرکز بودن و البته پر تلاش بودن رضا عنایتی است.
حالا، 25 شهریور 1396، در زادگاه، وقت خداحافظی مهاجمی فرا رسیده بود که بی بهانه، گلزنی می کرد. کسی که شم بالای گلزنی اش حالا حالاها زبانزد خواهد ماند. با آمار بیشترین گل زده در تاریخ لیگ برتر فوتبال ایران. با سه بار کسب عنوان: آقای گل... رضای آقای گل. آقا رضای گُل. رضا عنایتی.
مهدی بشکنی