خاطرات اعجاب انگیز حشمت مهاجرانی

خاطرات اعجاب انگیز حشمت مهاجرانی

به گزارش "ورزش سه"، در شرایطی که تیم ملی ایران تحت هدایت کارلوس کی روش برای حضور در جام جهانی 2018 روسیه آماده می شود، حشمت مهاجرانی، مردی که تیم ملی فوتبال ایران قهرمانی های پیاپی در آسیا و اولین جام جهانی را با او تجربه کرد، مصاحبه ای نوستالژیک انجام داده که در ذیل می خوانیم.

در زندگی کاری دو تصمیم غلط گرفتم یکی از آنها کناره گیری ام از دنیای مربیگری در سال 1990 بود. الان که فکر میکنم در آن تاریخ هنوز جوان بودم و می توانستم مربیگری را ادامه دهم البته این دومین اشتباه زندگی من است و اولینِ آن کنار گذاشتن فوتبال در سن 27 سالگی بود. هر چقدر به این دو اتفاق فکر میکنم، هیچ جواب قانع کننده ای برای آن ندارم. من  تمام فاکتورهای یک مربی خوب را داشتم؛ حضور در جام جهانی بزرگترین اتفاق زندگی یک مربی است. افتخارات زیادی با ایران و تیم های کشورهای حاشیه خلیج فارس به دست آورده بودم اما راستش را بگویم بعضی اوقات قلبم به جای مغزم تصمیم می گیرد و شاید مقصر این دو اتفاق قلبم بود.

قبول ندارم! من سه سال دانشجوی دانشکده افسری بودم و اصلا خدمت نظامی نکردم. 6 ماه را به خاطر اینکه مدیریت اداری خوانده بودم در اداره گذرنامه سپری کردم و بعد هم چون مشهد را دوست داشتم، انتقالی گرفتم و به پلیس راهنمایی و رانندگی رفتم. حالا یک داستان بامزه هم در همین رابطه برای شما هم تعریف کنم. زمانی که همسر من می خواست گواهی نامه رانندگی بگیرد، من نامه ای برای افسر اداره نوشتم. همسرم برایم تعریف میکند که وقتی نامه را به یکی از درجه دارها نشان داد، او بعد از خواندن متن خندید و گفت: به آقای مهاجرانی بگویید این شخص چهار سال است که فوت کرده.
 باور کنید من از نظامی گری چیزی نمی دانستم و از فضای آن همانقدر اطلاع داشتم و بعد از آن هم در اختیار سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال بودم و به عقیده خودم در جای درست قرار گرفتم.

داستانی را برایتان تعریف میکنم که در جایی نگفته ام. اصلا یکی از علل تاسیس پاس و جدایی من از تیم تاج مربوط می شود به اختلاف سپهبد مبصر، رئیس وقت شهربانی و تیمسار خسروانی، فرمانده ژاندارمری، که زندگی فوتبالی من و خیلی های دیگر را عوض کرد.

اوایل دهه 40 بود که ژاندارمری محموله قاچاقی را در تهران کشف کرد در صورتی که این کشف مربوط به حوزه استحفاظی شهربانی بود. همین موضوع اختلاف بزرگی را میان حسین سروری که افسر ژاندارمری و فریدون صادقی که درجه دار شهربانی بود به وجود آورد. ترکش این اختلاف باعث تولد دو تیم نظامی با نام های پاس و عقاب شد. درهمان بحبوحه بود که طبق یک دستورالعمل اجباری به تمام افسرانی که در تیم های تاج و غیره بازی می کردند فرمان داده شد که به تیم پاس بروند. بنده به همراه رنجبر، حسن حبیبی، محمود یاوری، همایون شاهرخی، مهدی مناجاتی و اصغر شرفی جزء گروهی بودیم که حق بازی در هیچ تیمی به غیر از پاس را نداشتیم. در آن زمان تاج و پرسپولیس حرف اول را می زدند البته تیم های دیگری مثل دارایی و تهران جوان هم بودند که عرض اندام می کردند ولی تاج و پرسپولیس چیز دیگری بودند. وقتی پاس متولد شد، ضلع سومی در کنار تیم های قدرتمند پایتخت شکل گرفت و قهرمان شد و ستارگان زیادی را تحویل فوتبال ایران داد.

بله پاس در کوچینگ من تاثیر بسزایی داشت. البته اسداللهی این نقش را پر رنگ تر کرد چون او هم نویسنده کیهان ورزشی بود و قبل از فوتبال، من به عنوان یک خواننده همیشه یادداشت هایش را دنبال میکردم چرا که یکی از اسطوره هایم را که رویای دیدار با او را داشتم، از طریق مطالب او شناختم یعنی اواریستو (Evaristo de Macedo)اسطوره فوتبال برزیل.
جالب است بدانید وقتی سرمربی امارات شدم، اواریستو هم سرمربی تیم ملی قطر شد. ما همکار شدیم و کسی را که اسداللهی در نوشته هایش به من شناسانده بود، در قطر دیدم و این دیدار باعث حضور من در باشگاه فلامینگو شد. باید بگویم اواریستو هم تراز با زاگالو و پله است و در دیدار با او به آرزویم رسیدم و همه این ها را به خاطر نقش انکار ناپذیر اسداللهی دارم که بخشی از سابقه مربیگری ام را مدیون او هستم.


شاید. محمد رنجبر، حمید ابوطالب و من که در ژاپن به فرست فیفا کوچینگ رفتیم، منتسب به باشگاه تاج بودیم. در آن زمان مکری که یکی از افراد نزدیک به باشگاه تاج و دوست تیمسار خسروانی بود و شاید ما سفارش شده بودیم یعنی رقابت باشگاهی به شکلی بود که اجازه بدهند یک نفر از باشگاه پرسپولیس وارد مدرسه فیفا شود بالطبع مکری سعی می کرد از خانواده تاج باشد که خودش هم در آن حضور داشت، ما هم شرایط مقبول را داشتیم؛ هر سه نفر فوتبال را کنار گذاشته بودیم و عضوی از خانواده بودیم و دلمان می خواست مربی باشیم. البته حضور در ژاپن و مدرسه بین المللی یک هفت یا 10 روز نبود. ما باید 3 ماه در کلاس های فیفا حضور شبانه روزی می داشتیم، تا اینکه فیفا میزبانی کلاس ها را با تدریس دتمارکرامر(Dettmar Cramer) و دستیاری من، حمید ابوطالب و رنجبر به تهران داد و مربیان بعد از پایان کلاس های پیشرفته راهی شهرها و باشگاه ها شدند. البته نقش پر رنگ این اتفاق برای گسترش و تعمیم فوتبال در سرتاسر کشور مدیون فدراسیون فوتبال بود که اثراتش را هم در باشگاهداری و تیم های ملی شاهد بودیم.
تلاش های فدراسیون فوتبال و فیفا این ثمر را داشت که نوع تمرین و سبک بازی تیم های باشگاهی و تیم ملی ایران یکسان بود و در زمان اردوی تیم ملی، مربی راحت تر می توانست با بازیکنان از نظر فنی و تاکتیکی هماهنگ باشد. علاوه بر آن من با مربیان باشگاه ها رابطه نزدیکی داشتم و به بازیکنان گفته بودم اگر مربی از آنها راضی باشد، در اردوی تیم ملی خواهند بود. مربیان باشگاهی نیز خیلی خوشحال بودند که من این قدرت و آزادی عمل را به آنها داده بودم  که بر شاگردانشان تسلط داشته باشند. کرامر به من یاد داده بود که بزرگترین تاکتیک دنیا دوستی و رفاقت است. 

کرامر نگاه من به فوتبال را تغییر داد. استفاده کردن از جوانان را سر لوحه کارم قرار دادم. این موضوع زمانی که من به دنبال تست بازیکنان بودم در امجدیه عیان شد. هزاران نفر می آمدند تا خودشان را به رخ بکشند و به تیم ملی جوانان راه پیدا کنند. از دل همان هزاران نفر، در تورنومنت های داخلی ستاره هایی چون قاسمپور و نظری پیدا می شدند که حتی باشگاه هم نداشتند؛ ولی وقتی در تیم ملی جوانان بازی کردند، باشگاه های مختلف خواهان به خدمت گرفتن شان شدند. یعنی یک اتفاق معکوس افتاد و باشگاه ها از تیم ملی خوراک می گرفتند و ما به عنوان تیم ملی بازیکن ساختیم و تحویل مربیان دادیم.

مهم ترین رکن کارم روابط عمومی خوبی بود که با رسانه ها داشتم چرا که به آنها آزادی عمل می دادم و نشریات و تلویزیون خیلی به من کمک می کردند. البته برعکس امروز تعداد رسانه ها زیاد نبود. درست است که انتقادهایی هم وجود داشت که نمونه بارز آن اسداللهی بود که مربی من در پاس بود و همینطور یکی از نویسندگان تاثیر گذار آن سال ها بود. من از او دعوت کرده بودم تا به اردوی تیم ملی بیاید و از نزدیک شاهد تمرینات و بازی تیم باشد. باور کنید روز بعد که کیهان ورزشی روی دکه می آمد اسداللهی اولین نقد را برای من نوشته بود. او بین کمک کردن به تیم ملی و نویسندگی توازن ایجاد کرده بود یعنی خارج از ساعت کاری اش به من مشاوره می داد اما پشت میز که می نشست انتقاداش را می نوشت و باور کنید هیچ زمانی از او نپرسیدم چرا از من انتقاد کردی. تنها او اینگونه نبود، اردشیر لارودی که خدمات زیادی به تیم ملی جوانان و راه آهن کرده است، علیه من قلم می زد اما خارج روزنامه به من کمک می کرد‌؛ ولی با همه این ها غرض ورزی در نوشته وجود نداشت، چرا که در اردو ساعت ها می نشستیم و بحث می کردیم که یا من قانع می شدم یا لارودی و اسداللهی. به قولی آنها صبح منتقد من بودند و ظهر ناهار را با هم می خوردیم و این یک دوستی مستحکم بود حتی زمانی که من با تیم ملی به اردو می رفتم آنها مشاوران غیر رسمی من بودند ولی خودشان می دانستند که نمی تواند مثلا بگویند نظری را بردار یا بگذار چون من کار خودم را میکردم، حشمت مهاجرانی هیچ وقت تمرین پشت درهای بسته نداشت و همه خبرنگاران دوستش بودند.


از نظر شما گوآم تیم پر قدرتی است! در هر دوره ای فوتبال آسیا با چند قدرت سنتی و کشورهای ضعیف روبه رو بوده، مهم این است زمانی که درباره آسیا صحبت می کنید و اقیانوسیه را هم در کنار آن می گذارید، مهاجرانی بدون باخت به جام جهانی رفت. من می توانم جواب همه را اینطور بدهم که در 4 دوره قهرمانی با جوانان، المپیک و جام ملت ها نباختم. شما کدام مربی را می شناسید که سابقه اش از من بهتر باشد؟ در طول تاریخ گزینه ایی به ذهنتان نمی رسد! خوشبختانه من برعکس خیلی ها سلسله مراتب را طی کردم؛ از دستیاری گرفته تا سرمربیگری تیم جوانان،المپیک و تیم ملی ایران. به نظر شما دستیاری فرانک اوفارل(Frank O'Farrell) سرمربی منچستر یونایتد کم افتخاری است؟ من شایستگی های خودم را بدون رابطه با قهرمانی هایم ثابت کردم. اوفارل به پیشنهاد من تیم ملی (ب) را تشکیل داد و یک دگرگونی بزرگ در تیم ملی به وجود آمد. مهاجرانی استرالیا، کره جنوبی، کره شمالی و ژاپن را برده است غرب آسیا که جای خودش را دارد. من با تیم دوم، عربستان سعودی و کویت را بردم. فوتبال منطقه تحت تاثیر من بود و در خواب می دیدند که بتواند تیم ملی ایران را شکست دهند. زمان سرمربیگری تیم ملی امارات هم همینطور بود.

من بلایی را که استرالیا در زمان راسیچ(Zvonimir Rašić)در سال 1974 بر سر ایران آورد تلافی کردم و دلیل آن برد معروف جمع آوری دقیق اطلاعاتی بود که از طریق یک دوست فوتبالی در ملبورن بدست آوردم.
خاطره جالب را برایتان تعریف می کنم که چطور استرالیایی ها را انگشت به دهان کردم. یادم می آید بعد از جام جهانی 1974 راسیچ از تیم ملی استرالیا اخراج شد و کینه ی استرالیا را به دل گرفت. یک روز برایم پیغام فرستاد که می خواهد دیدار داشته باشد. او دلش نمی خواست استرالیا در برابر ایران پیروز شود برای همین اطلاعات نفر به نفر بازیکنان و نقطه ضعف های آنها را در اختیار من گذاشت. بعد از دیدارم به این فکر کردم شاید او می خواهد اطلاعات غلطی به من بدهد، اما خدا شکر خیر خواه ما بود(با خنده). یکی از نقطه ضعف هایی که او بر آن تاکید داشت، دو ضرب گیری گلر استرالیا بود یادم هست این را در جلسه آخر با بازیکنان مطرح کردم همان هم شد. صادقی شوت زد، گلر برگرداند و حسن روشن گل کرد.

آن زمان تکنولوژی و ارتباطات به این شکل نبود. 6 ماه قبل از بازی با استرالیا چمدانم را جمع کردم و به ملبورن رفتم، بازی استرالیا را هم از نزدیک دیدم و همان هتلی را رزرو کردم که قرار بود در آن اردو بزنیم همه چیز را چک کردم حتی راحتی تخت خواب ها، ترافیک اطراف محل هتل و سر و صدایی که وجود داشت. یادم هست وقتی با تیم ملی وارد ملبورن شدیم تفاوت زمانی را با قرص حل کردیم تا بازیکنان ساعت 9 بخوابند و اتفاقات 1974 تکرار نشود. دلیل اصلی موفقیت و حضور در جام جهانی عشق من به وطن و کارم بود.  باور کنید که عشق به وطن را در سوپر مارکت نمی فروشند باید در رگ و ریشه تان باشد. دلیل اصلی ماندن من در امارات هم این بود که این عشق وجود داشت. اگر از مربیگری کناره گیری نمی کردم می توانستم به ایران خدمت کنم. این یک حسرت 20 ساله است.

اولین دلیلش سفرهای زیادی بود که داشتم چرا که هیچ وقت بازیکن را در یک جلسه انتخاب نمی کردم حتما بالای سر تیم ها حاضر می شدم و نظرات مربیان را در مورد بازیکنان مد نظرم جویا می شدم.

یادم می آید دقیقا روز اعلام اسامی تیم ملی بود که داشتم سوار ماشین می شدم تا به فدراسیون فوتبال بروم. تدارکات تیم به من گفت که 3 بازیکن با قطار از خرمشهر برای تست به امجدیه آمده اند. راستش را بخواهید دلم نیامد که به آنها بگویم تست نمی گیرم. چون وقت نداشتم دستور دادم تا سالن بسکتبال را آماده کنند. هر سه نفر تست دادند به خودم گفتم چه کار خوبی کردی! بعد از یک بازی چهار به چهار جذب بازی مجید بشکار شدم. همانجا حسین فداکار را خط زدم و بشکار بازیکن تیم ملی شد. دلیلش این بود که من از فدراسیون فوتبال اختیار تام داشتم و هیچکس در کار تیم دخالت نمی کرد. تیم 78 حاصل انرژی و زحمات شبانه روزی بود که برایش صرف کردم. این اتفاق یک شبه نبود و از 1972 روزها وقت گذاشتم. وقتی تشکیلات شما برنامه ریزی داشته  باشد، نتیجه اش می شود بازیکنانی که سالها قهرمانی را تجربه کرده اند.

کدام حواشی را میگویید تیم من تقریبا بی حاشیه بود.

آن دوره از باشگاه داری در ایران کمتر به مادیات اهمیت داده میشد و بیشتر بازیکنان به خاطر عشق و علاقه ای که به فوتبال و تیم ملی داشتند بازی می کردند. عامیانه بگویم، اگر بیزینس دیگری را انتخاب میکردم خیلی راحت تر به پول می رسیدم. یادم هست بیشتر درخواست ها در آن دوره این بود که فلان بازیکن یک کار دولتی در کنار فوتبال داشته باشد تا آخر ماه پولی در حسابش باشد. دقیقا یادم هست روزی که می خواستیم به آرژانتین برویم درخواست مالی مرحوم حجازی 25 هزار تومان بود. البته این ماجرا عقبه داشت یعنی فکر نکنید گرو کشی پای پله های هواپیما بود. ناصر چند بار قبل از این اتفاق به من گفته بود که 25 هزار تومان برای خرید خانه یا شایدم هم ازدواج (یادم نیست) نیاز دارد.
در آن دوره فدراسیون فوتبال درباره مسائل مالی قوانینی داشت چرا که با یک سری محدودیت ها روبه رو بودیم. ناصر هم از این ماجرا مستثنا نبود، وقتی که پای پله های هواپیما رسیدم چند نفر از بچه ها آمدند و گفتند: ناصر بد خلقی میکند و می گوید 25 هزار تومان را می خواهم این مبلغ در آن دوران پول کمی نبود. من همان جا با حجازی صحبت کردم و به او تعهد دادم که این پول پرداخت خواهد شد. ایشان به حرف من اعتماد داشت و قبول کرد.

علی خیلی متفاوت بود و همیشه همکاری می کرد. در آن دوران طبق قوانین، اردوی داخلی مبلغ مشخصی داشت و اردوی خارجی هم همینطور. من یادم نمی آید پروین تقاضای پول کرده باشد. علی خیلی همپا و همراه بود. او یک انسان ملی گرا بود با قدرت رهبری بالا و کلا اخلاق خودش را داشت. من یادم می آید بچه ها غذای هواپیما را دوست نداشتند. مادر علی پروین کتلت درست می کرد و ما در سفر غذای خانگی میخوردیم. یا مثلا 100 هزار دلار در مسابقات جام جهانی همراه من بود و پول زیادی بود. اتاق من هم هیچوقت کنترل نداشت چون شبانه روزی در اتاق باز بود. من به رفتار بازیکنان نظارت میکردم و به پروین گفتم این 100 هزار دست تو باشد و مراقب باش. بنده خدا به جای بالش شب ها دلار زیر سرش می گذاشت و می خوابید. علی پروین عصای دست من بود.

قلیچ خانی یکسال قبل از جام جهانی به سن‌خوزه ارث‌کوئیکز رفته بود. من هم به عنوان سرمربی از طریق خبرگزاری ها و مطبوعات می فهمیدم که او خوب بازی می کند و بازیکن تاثیر گذاری است. به قلیچ خانی پیغام دادم که در یکی از بازی های تدارکاتی حاضر شو تا ببینمت. اگر نمی خواهی به ایران بیایی در اروپا به ما ملحق شو مثلا تورنمت رئال مادرید یا پاریسن ژرمن، ولی پرویز نیامد. از این طرف بازیکنان به من می گفتند ما سه ماه در اردو عرق می ریزیم آنوقت قلیچ خانی را ندیده انتخاب میکنی؟ من هم نمی توانستم بازیکن را ندیده به آرژانتین ببرم به خاطر همین هم انتخاب اش نکردم.

به نظرم این فضای فکری و سیاسی وجود داشت، ولی محسوس نبود. من بعد از انقلاب فهمیدم چند نفر از شاگردانم در مبارزات انقلابی حضور داشتند مثلا حسن نایب آقا، ناصر نبوی، جمشید راغفر که نگاه های سیاسی متفاوتی داشتند و نماز سر وقت می خواندند غذای ذبح حلال میخوردند و من بعد ها فهمیدم از مبارزان سیاسی هم بودند.

من صدها فرزند داشتم و همه را به یک اندازه دوست داشتم. به هرحال سالها از تیم جوانان تا تیم ملی بزرگسالان با نفرات زیادی کار کردم و همه آنها فرزندان من محسوب می شوند.


(باخنده می گوید) آن زمان یادم هست یکی از روزنامه ها تیتر زده بود حسن روشن پسر شیطان مهاجرانی و واقعا من روشن را دوست داشتم. او جزء کسانی است که هنوز با هم تماس داریم و هر وقت به دبی می آید میهمان من است. خیلی با وفا است و ارتباطش با من هنوز ادامه دارد، پروین هم همینطور. زمانی که سرمربی عمان بودم پیغام فرستادم که در تهران مقابل کاپیتان خودم بازی نمی کنم و واقعا این کار را کردم و در برابر تیم ملی که پروین سرمربی آن بود، روی نیمکت ننشستم. یادم می آید بعد از همان بازی به علی پروین زنگ زدم و گفتم این بازیکنی که تعویض کردی نامش چیست؟ پروین گفت: نامش علی دایی است. در همان مکالمه گفتم این بازیکن ستاره خواهد شد و 10 روز بعد که اردوی تیم ملی در عمان بود، به دیدار دایی رفتم و یک جفت استوک به او هدیه دادم. شنیده ام هنوز آنها را نگه داشته البته او در حال حاضر فروشگاهش کلی کفش دارد و احتیاجی به کفش من ندارد(خنده).

بله، عبدالرضا برزگری خیلی حیف شد. عبدالرضا از همه بازیکنان که تا آن روز دیده بودم بهتر بود. یادم هست بعد از آن دوران که در تیم راس الخیمه بازی میکرد  دان ریوی(Don Revie) که سرمربی تیم ملی انگلیس بود و یک میلیون دلار برای هدایت النصر دستمزد گرفته بود، وقتی بازی برزگری را دید،  او را به النصر برد. همیشه این حسرت بزرگ برای من باقی می ماند که عبدالرضا در آرژانتین بازی نکرد، اشتباه دیگری هم داشتم!

جام جهانی میدان بزرگی بود و ما می توانستیم به دور بعد راه پیدا کنیم اشتباه من آنجا بود که توقع بازیکنانم را نادیده گرفتم و اعتراف میکنم که حرفشان منطقی بود. ما باید در همان زمان مبلغی که از طرف فیفا به فدراسیون پرداخت شده بود را بین همه تقسیم می کردیم تا بازیکنانم بدون دغدغه فقط به فوتبال فکر کنند. گذشت و انقلاب شد و از آن پول به شاگردانم مبلغ کمی پرداخت شد، چرا که همه آنها از نظر مالی مشکل داشتند. فوتبال در همه جای جهان ورزش پولدارها نیست، در ایران هم تفاوتی نداشت. تمام بازیکنانم از طبقه متوسط رو به پایین جامعه بودند. آنها هیچ آینده ای نداشتند تمام ذهنشان و کارشان فوتبال بود. یادم می آید هر ماه از خیامی، صاحب کارخانه ایران ناسیونال یا همان پیکان، ماهی پنج، شش حواله می گرفتم که آن موقع ها در بازار 1500 تومان به فروش می رفت. این حواله ها را به آنهایی که در تنگنا بودند می دادم. بنا بر این می توانستم با فشار بیشتر بر فدراسیون به همه آنها کمک کنم. بازیکنانم عاشق پیراهن تیم بودند. آنها دغدغه داشتند، آن موقع اسپانسری هم نبود، بلیط فروشی هم وجود نداشت. باور کنید من هم مشکل مالی داشتم، تنها بازیکنان نبودند!

سال 1986  فکر کنم در سری مسابقات بازیهای آسیایی بازی تیم ملی را نگاه می کردم. یادم نیست با کدام کشور بود اما دو، سه نفر نظرم را جلب کردند. مجید نامجو مطلق واقعا با کلاس بازی می کرد، برادران بیانی هم همینطور. ناصر محمد خانی که هیچ دفاعی تاب مقابله با تکنیک ذاتی او را نداشت. به خودم گفتم ای کاش این بازیکنان در تیم 78 حضور داشتند. با تکنیک ناب و کلاس بالای فوتبال، این ها واقعا پدیده بودند.

من نمی خواهم این ماجرا را قضاوت کنم ولی از دید من آن برخورد مناسب دهداری – که هم بازیکن بزرگی بود و هم لقب معلم فوتبال برازنده اش بود – اشتباه بود. یادم می آید زمانی که من با مرحوم محمد رنجبر در سه راه تخت جمشید همخانه بودیم، دهداری هم از آبادان میهمان محمد شد و خیلی شب ها را با او گذراندم و بسیار با هم حرف زدیم. پرویز دانش مربیگری را داشت و به خوبی فوتبال را تحلیل می کرد.


راجع به پنجعلی هم باید بگویم وقتی خبر را شنیدم اصلا باور نمی کردم که او سر دسته بازیکنانی باشد که از تیم ملی کناره گیری کردند. پنجعلی پسر با اخلاقی بود، محمد کاپیتان فوتبال آسیا بود. در ضمن اینکه کار او و باقی بازیکنان را تایید نمی کنم، ولی یک جایی باید به آنها حق داد؛ دهداری در کارش نقاط ضعفی هم داشت. یکی از بازیکنان برایم تعریف کرد در المپیک آسیایی که در هند برگزار می شد و گرما غیر قابل تحمل بود، دهداری به بازیکنان گفته بود باید در سالن نهار خوری منظم بایستند تا او اول از همه غذا را بکشد و بعد به نوبت آنها هم اینکار را انجام دهند یا حتی در زمان صرف نهار باید منتظر می ماندند تا پرویز قاشق اول را بخورد و بعد تیم شروع به صرف نهار کنند. من این کارها را نمی پسندم، تیم ملی فوتبال جایی نیست که ما بخواهیم در آن مثل مهدکودک آداب معاشرت یاد بدهیم. من با پرویز راجع به این موضوع بحث کردم. باید به بازیکنان آزادی عمل بدهی همین امروز هم اگر بازیکن ایرانی را در یک چارچوب حبس کنی دیگر آن کارایی را ندارد. دهداری به این مسئله توجه نکرد و آن اتفاق افتاد. من بعد از شنیدن این ماجرا خیلی ناراحت شدم.

خوشبختانه ما با اقتدار به جام جهانی صعود کردیم و این در زمانی رخ داده که چندین لژیونر خوب در اروپا داریم. لیگ ما هم که پدیده های خوبی در چند سال اخیر به تیم ملی معرفی کرده و کی روش توانایی خودش را در استفاده از این بازیکنان نشان داده است. اگر خوب برنامه ریزی و سرمایه گذاری کنیم، مطمئن باشید نتیجه اش را در جام جهانی روسیه خواهیم دید. کی روش یک مربی با کلاس جهانی است که کاربلدی خود را نشان داده و من به این تیم خیلی امیدوارم.

گفت و گو از محمد و مهدی حاجی خانی