خبرگزاری فوتبالی- بازیکن اسبق پرسپولیس گفت: با شموشک نوشهر بازی داشتیم و در اتوبوس نشسته بودم که یکی محکم به پشتم کوبید، برگشتم دیدم عابدزاده است و با لحن بدی گفت بچه برو عقب بشین. «حمید درخشان» و «ناصر محمدخانی» گفتند با این جوون چی کار داری؟ اشکم در آمد و گریه کردم و هیچ وقت این خاطره تلخ را فراموش نمیکنم.
به گزارش فوتبالی به نقل از ایرنا، طاهرزاده روز شنبه در گفت و گویی حرفهای جالبی بر زبان آورد، متن این گفت و گو در زیر از حضورتان خواهد گذشت.
چطور با پیشنهاد پرسپولیس روبرو شدید؟
من در فجر سپاه آقای گل تهران شده بودم، فصل قبل آن «مهدی مهدویکیا» چنین اتفاقی برایش افتاده بود و پرسپولیسی شده بود و بعد نوبت من رسید، من از سپاهان، سایپا، استقلال پیشنهاد داشتم اما پرسپولیس را انتخاب کردم.
روز اولی که به تمرین پرسپولیس رفتی را به خاطر داری؟
به عنوان یک جوان که آقای گل تهران شده بود، غرور خاصی داشتم، وقتی قصد وارد شدن به زمین را داشتم استانکو صدایم کرد، گفت اسمت چیه؟ گفتم بهنام، گفت از کجا آمدی؟ پاسخ دادم آقای گل تهران شدهام. او جملهای را بر زبان آورد همچون سوزنی بود که بر بدن فرو رفت.
چه گفت؟
گفت هر کسی هستی برای خودتی، داخل چمن که رفتی من باید از نظر فنی تاییدت کنم.
این جمله استانکو انگیزهات را بیشتر کرد یا از بین برد؟
انگیزهام را هزار برابر کرد، روز اول در تمرین به «کورش شهبازیفرد» هفت گل زدم، روز بعد سه بار دروازه «نیما نکیسا» را گشودم و در روز سوم که «احمدرضا عابدزاده» روبرویم بازی میکرد یک گل زدم. همین باعث شد تا سریع و در همان محل تمرین با من قرارداد داخلی امضا کنند.
در تمرین قرارداد بستی؟
«مجید نامجومطلق» مچ پایش آسیب دیده بود و در اتاق پزشکان مشغول معالجه بود که مرا صدا زدند، آقای عابدینی برگه قرارداد داخلی را جلوم گذاشت و سه ساله سفید امضا کردم.
چقدر پول گرفتی؟
من برای سه بازی در پرسپولیس ۵۰۰ هزار تومان پول گرفتم.
سالها از گل شما در شهرآورد میگذرد، گلی به یادماندنی و فراموش نشدنی؟
این گل برای من اتفاق بزرگ و خوشایندی است که برای همیشه در کلکسیون من و باشگاه پرسپولیس ثبت شده است. صحنه به صحنه آن را به خاطر دارم. «مجید نامجومطلق» در میانه زمین صاحب توپ شد و پاس عمقی داد و من توانستم در دقیقه ۸۷ دروازه «بهزاد غلامپور» را باز کنم.
بعد از زدن آن گل چه حسی داشتید؟
گلزدن درشهرآورد نهایت آرزوی هر بازیکن پرسپولیس و استقلال است و من نیز از اینکه توانسته بودم در بزرگترین بازی فوتبال ایران گلزنی کنم احساس ویژهای داشتم. بعد از این بازی برای من اتفاق جالبی افتاد.
چه اتفاقی؟
من ماشین نداشتم، وقتی بازی تمام شد پیاده از رختکن راه افتادم تا به منزلمان که در کرج بود بروم، تماشاگران پرسپولیس غرق در خوشحالی بودند و شادی میکردند، من با آنها میرفتم و جالب بود که هیچکدام از آنها مرا نمیشناختند.
هیچگونه واکنش نشان ندادی؟
خیر. یک جوان خجالتی بودم که ساک بر دوش فقط میخواستم سوار تاکسی شده و به خانه بروم، همین طرفداران پرسپولیس که مثل من در راه کرج بودند برای استقلالیها کری میخواندند، یکی میگفت بچه محل ما «بهنام طاهرزاده» گل زده است و دیگری فریاد میزد الان دارم میروم دم خونه «بهنام طاهرزاده» تا شادی کنیم.
به آنها نگفتی «بهنام طاهرزاده» خودت هستی؟
تو دلم فقط میگفتم همه اینا بچه محل من هستند اما هیچکدام را نمیشناسیم. سر پیچ ورزشگاه آزادی یک ماشین جلوی پام ترمز کرد. او جواد خیابانی بود.
گزارشگر شهرآورد ۴۳؟
گفت بهنام ماشین نداری؟ گفتم نه، سوار ماشین شدم و بنده خدا منو تا کرج رساند، آنجا فهمیدم که آقا جواد یک استقلالی ۲ آتیشه است.
چطور؟
برای اینکه خیلی ناراحت بود و پس از اینکه گفت یک گل شانسی زدی دیگر با من صحبت نکرد و خیلی ناراحت به نظر میرسید. اما وقتی به خانه رسیدم بچه محلهایم برایم سنگ تمام گذاشتند.
جشن و پایکوبی در عظیمیه کرج؟
ما از سال ۶۴ در این منطقه زندگی میکردیم و بومی آنجا محسوب میشدیم. وقتی به محلمان نزدیک شدم علاقمندان و بچه محلها مرا روی دوش خود گذاشتند و شیرینی هم پخش میکردند.
از چه زمانی هواداران پرسپولیس شما را شناختند؟
از فردای شهرآورد، روزنامهها عکسهای مرا در صفحات اول چاپ کردند و دیگر همه «بهنام طاهرزاده» را میشناختند.
بهترین خاطره در پرسپولیس؟
قهرمانی در لیگهای آزادگان در سالهای ۷۵ -۷۶ و سومی در جام باشگاههای آسیا بهترین خاطرات فوتبالی من در پرسپولیس محسوب میشود.
و بدترین خاطره؟
برخوردهایی که از سوی بزرگان پرسپولیس با من میشد، وقتی من به پرسپولیس رفتم جوانی ۲۱ ساله بودم که سرشار از انگیزه بود و میخواست تواناییهای فنیاش را نشان بدهد اما برخی از آنها که به دوران پایان فوتبال خود نزدیک شده بودند رفتارهایی انجام میدادند که زجرآور بود، من ۲ بار در پرسپولیس از خوشحالی گریه کردم. اول روزی بود که با این تیم قرارداد بستم و دومی شبی بود که به استقلال گل زدم و از فرط خوشحالی تا صبح اشک شادی ریختم اما در سایر روزها رفتارهایی که با من انجام میدادند باعث شد تا از فرط ناراحتی چشمانم خیس باشد.
اینها چه کسانی بودند، چه رفتارهایی انجام میدادند؟
«احمدرضا عابدزاده»، «بهروز رهبریفرد»، «افشین پیروانی»، «مهدی هاشمینسب» و چند نفر دیگر. فراموش نمیکنم زمانی در تمرین با آرنج به صورت من میکوبیدند، وقتی پابه توپ میشدم از عمد بدترین تکلها را انجام میدادند، هماهنگ میکردند وقتی من تکل زدم تو سریع تکل دوم را بزن، رفتارهایشان غیر ورزشی بود، من آن روزها فهمیدم شاید برخیها در ورزش اسطوره باشند اما در بعد اخلاقی هرگز چنین نیستند. همین «بهروز رهبریفرد» که مدام علیه پیشکسوتان حرف میزند، یک روز علیه پروین، روز دیگر «ضیا عربشاهی»، «مرتضی فنونیزاده» و در روزهای اخیر علیه من، «حمید مطهری»، «سپهر حیدری» و «محسن خلیلی» مصاحبه کرده است. احساس میکنم او به خاطر این که به خاطر اخلاق و حاشیههایش در فوتبال جای ندارد با این صحبتها میخواهد در چشم باشد. زمانی که این آقا دنبال حاشیه بود من رفتم درسم را خواندم و استاد دانشگاه و دانشجوی دکترا هستم، او میگوید من ۳۰ دقیقه در پرسپولیس بازی کردهام اما متاسفانه سه سال با او همبازی بودم و بارها در ترکیب ثابت به میدان رفتم، من حاضرم شماره تلفن یک روانشناس خوب را در اختیارش قرار دهم تا به آن مراجعه و اخلاقش را درست کند.
یک خاطره تلخ از عابدزاده دارید اما همیشه گفتهاید آن را نمیگویم.
دربارهاش حرف نزده و نمیخواهم حرف بزنم.
چرا، این خاطره چیست؟
او اشک مرا در اتوبوس پرسپولیس درآورد.
بابت چی؟
با شموشک نوشهر بازی داشتیم، همیشه کادر فنی در ردیف اول اتوبوس مینشستند، بازیکنان با تجربه همچون عابدزاده، رضا شاهرودی در ردیفهای بعد قرار میگرفتند، من و ادمون بزیک و مهدی مهدویکیا جایمان در ردیف آخر بود. انتهای اتوبوس نشسته بودم، مرحوم دکتر ثابتیفر صدایم زد و گفت میخواهم بخوابم، تو برو جای من. من از انتهای اتوبوس به ردیف اول آمدم، تا نشستم یکی محکم به پشتم کوبید، برگشتم دیدم عابدزاده است، گفت بچه برو عقب بشین، ماجرا به او توضیح دادم با لحن بدی گفت به تو گفتم برو عقب اتوبوس بشین، اشکم درآمد و گریه کردم، حمید درخشان و ناصر محمدخانی به عابدزاده گفتند با این جوون چی کاری؟ خود پزشک تیم به او گفته است که این کار را انجام دهد اما وی جواب آنها را نداد. هیچ وقت این خاطره تلخ را فراموش نمیکنم.
7655