خبرگزاری فوتبالی- بخشهای مهم مصاحبه روزنامه ایرانورزشی با علی سامره را برایتان انتخاب کردیم:
- خدا بیامرز پدرم کشاورزی میکرد و باغ پسته داشت. من هم به عنوان پسر کوچکتر همراهش میرفتم. همیشه به من میگفت فوتبال برایت نان و آب نمیشود اما به هر لگدی که با بیل به خاک بزنی پول در میآوری. من بیشتر وقتها زمان پستهچینی میرفتم. یکی از برادرانم هم علاقه زیادی به کتاب داشت و بعضی وقتها به اندازه یک کتابخانه کوچک کتاب میخرید و کتابهای مورد نظرش را برمی داشت و بقیه را من باید میفروختم و بعدش هم سر تمرین میرفتم. خلاصه هم بیل زدیم، هم سمپاشی کردیم، هم کتاب فروختیم و هم گل زدیم.
- در استقلال آقای گل شده بودم و به خواست یکی از دوستانم به مکانی خارج از باشگاه و در یک کارگاه رفتم که معاون وقت باشگاه پرسپولیس آنجا بودند و من در همان ابتدا گفتم که با استقلال قرارداد دارم و از شرایطم راضیام و این انتقال شدنی نیست. در نهایت 15 دقیقه بیشتر آنجا نبودم.
- پروجا یک باشگاه صددرصد حرفهای بود. آنجا هر ماه ناخنهای دست و پایمان را هم میگرفتند. یادم نمیرود برای یک بازی خارج از خانه رفته بودیم که من کفش 13 استوک داشتم در حالی که باید 6 استوک میپوشیدم. همانجا با دستگاههایی که داشتند کتانی مرا از 13 به 6 استوک تبدیل کردند که هنوز من چنین دستگاهی را در باشگاههای خودمان ندیدهام.
- من بهترین بازیکن شارجه بودم و حتی کاپیتانی تیم را هم به من پیشنهاد دادند که قبول نکردم اما یک دفعه همه چیز تغییر کرد. اول مدیران باشگاه عوض شدند و بعدش هم قراردادم را تمدید نکردند. حاضر بودم با 800 هزار دلار تمدید کنم اما آنها پیشنهاد 500 هزار دلاری دادند. دلیلشان هم این بود که پول ندارند اما به جای من بازیکنی را با مبلغ یک میلیون و ششصد هزار دلار آوردند که بعد از دو هفته رفت و تمام پولش را هم گرفت. جالب اینکه خیلی زود مدیران جدید هم تغییر کردند. روزی که داشتم از الشعب جدا میشدم حدود 100 نفر از طرفداران الشعب عکس من را روی تیشرتشان انداخته بودند و از باشگاه خواستند نگذارند من بروم ولی باید میرفتم چون باشگاه به شکل عجیبی میخواست که بروم.
- انصافاً آقای دایی خیلی خوب گل میزد اما اعتقاد داشتم که مربیان وقت میتوانستند با بیشتر بازی دادن به امثال من برای نسل آینده پشتوانهسازی کنند. حتی بعضی وقتها در بازی با تیمهای ضعیفتر هم این شانس را نمیدادند. یادم میآید در یکی از بازیهای دوستانه تیم ملی با یک تیم آفریقایی تعداد گلهایمان به عدد 18 رسیده بود آن زمان سرمربی تیم ملی بلاژویچ بود اما در آن بازی هم به اندازه کافی به من میدان نداد. دقیقه 90 بود که تازه گفت بلند شو برو داخل زمین. میگفت باید 2 گل بزنی و بازی را 2 - صفر ببریم! من هم گفتم مگر در این دقایق اصلاً توپ به من میرسد که بخواهم گل بزنم؟! در آن بازی اصلاً توپ به من نرسید و بعد از آن فهمیدم جایی بین بازیکنان اصلی تیم ملی ندارم.
1984