خبرگزاری فوتبالی- تصور میکنی آفریده شدی تا فقط برای هواداری غصه بخوری. به دنبال دلیلی برای قانع کردن خودت میگردی چون نمیتوانی زیر بال و پر تیمت را بگیری. مثل عقابی که بال و پرش شکسته شده روزهایی سیاه را پشت سر میگذاری. حرص میخوری و حرص. هیچکس نمیتواند تو را درک کند. همه کسانی که با طرفداری از تیم مورد علاقهات ناخواسته دوست تو به شمار میروند. غمهایتان یکی است و اگر آن روز در ورزشگاه داکا، کنارشان بودی موقع گلزنی تیم محبوبت جوری در آغوششان میکشیدی که انگار یک نفرید.
بی اعتنا به این روزهای تاریک، به گذشته رجوع میکنی. به تقویم نگاهی میاندازی و ۷ مرداد ۱۳۷۰ را میبینی. ۲۹ سال پیش؛ نه چندان نزدیک. به یاد هویتی میافتی که به آن دل بستی. آب و هوای خوش خاطرهای که در تاریخ تیم مورد علاقهات نقش بسته. دومین قهرمانی در یک قاره. تیمی چنین افتخاری در ایران ندارد. درخشان. ماندگار. باعث غرور ایران.
شاید از فسیل بودن بگویند و از حضور در گذشته اما تو حاضری صد بار مسیری که مشتی بازیکن اصیل که مهمترین نمادشان «سبیل و غیرت» بود، تا فینال را مرور کنی و شقالقمری که هیچ کدام از آبیپوشان بعدا نتوانستند تکرارش کنند را بارها ببینی. شاهکار پسران پورحیدری.
تصاویر را دوره میکنی. صمد را که انگار در آسمانها سیر می کرد و جلوگیری از سر زدنش یک شوخی بود، به احمد رضا عابدزادهای که قفل را بر سر دروازه میزد و گوشهای میایستاد و میخندید به ریش مهاجمان، به دو برادر که اول استقلال را خانواده خود میدانستند، به جواد که برای دل کندنش از پیراهن آبی به اسلحه نیاز داشتی، به اسلحهای با قدرت شلیکهای فنونی، به قدرت و تعصب حسن زاده که همین حالا دارد نسل تربیت میکند به امید تکرار آن روزها. به خیلیها. به نام ایران که تنها یک بار روی پیراهنی «آبی» نوشته شد و همان پیراهن پرچمی شد بر قله آسیا و بر بلندتری قله فوتبال کهنترین قاره.
حالت به عنوان یک هوادار راستین خوب میشود. این افتخارات پاک نشدنیاند. هر از چندگاهی باید تنی به آب بزنی و در آنها غرق شوی. صد سال هم که بگذرد با خاطراتت زندهای.
یادداشت از علی رضایی/ خبرگزاری فوتبالی
1101