خبرگزاری فوتبالی- «با صدای بیصدا». تک و تنها و بدون تریبون آمد و عزت و نفس و وقار را به نمایش گذاشت و رفت. بیست و سوم آذر هزار و سیصدو بیست و هشت و لبخند خدا به عاشقان رنگ آبی که بخت به شما رو کرد و ستاره تان متولد شد. نسخه زمینی یک فرشته قرار است مراقب دروازههایتان باشد. حالا یک عمر خیالتان راحت است و میتوانید به رقبا پز بدهید و برای نوههایتان افسانهسرایی کنید و آنها حتی کلمهای از روایات شما را باور نکنند که اصلا مگر میشود مقهور صندلی و نیمکت و قدرت نشد.
«مثل یه کوه بلند». استوار. اصلا تک شهروند سرزمین غرور با افتخار بود. آنقدر تک و یگانه که بهروز وثوقی با هزار نقشی که ایفا کرده کسی را مثل او در هیچ فیلمی نیابد و بپرستدش. آنقدر بزرگ که علی دایی زندگی فوتبالیاش را مدیون او باشد و آنقدر مهم که حتی بیگانگان با توپ و چمن هم نتوانند تاثیرش در فوتبال را که نه...در تاریخ ایران انکار کنند. عالم فدای صندلی، با کت و شلوار آمدند و او را از درون دروازه و لب خط و فوتبال دور کردند اما «جنم» او را در هیچ آینهای نیافتند و نتوانستند توصیفش کنند. در امجدیه ترانهها سرود و خم نشد جلوی هر کسی که بخواهد از شهرت که نه... وجههاش استفاده کند و بعدها پز رفاقت بدهد. توپها هم محو هیبتش میشدند و جرات نداشتند جایی جز در دستان او آرام گیرند.
«مث یه خواب کوتاه». هرچه غم داشت دود میکرد و آخر هم جان داد از دوری محبوبش. نه گذاشتند به اندازه کافی از قفس توری تیمش حفاظت کند و کشتی تیمش را از میان کوههای یخ عبور دهد و به ساحل برساند و نه حین گذران عمر از روی سکو دردهای استقلال بیجان را تیمار کند. چه زمانی که عاشقان در انتظار ایستادن در کنارش بودند تا بگویند آری... ما هم حجازی را دیده ایم و چه زمانی که با ریزش هر یک تار یک روز از عمرمان کم میشد و فکر آینده لرزه میانداخت که پس از او قرار است چه کسی پشت و پناه «تاج» باشد؟ اگر او بود میشناخت که اینجا کجاست و چه میکنید با تاریخ ما؟ جدال لبخندهای او و اشکهای هواداران بابت از دست دادن همان منحنی آرامش بخش که ته دل همه قرص میشد یکی هست... یکی دلش برای این تیم میسوزد را هم برد و با بالهایش پرواز کرد. آمدند و برای نزدیک کردن خودشان مکتب ساختند و خودشان را در قابها به او نزدیک کردند تا شبیه او شوند و نشد و این اتفاق بیدلیل نبود.
یه مرد بود، یه مرد!
یادداشت از علی رضایی/ خبرگزاری فوتبالی