پایگاه خبری فوتبالی- در پاییز سال 1398 به سفارش مجله "آنگاه" چیا فوادی، سردبیر پایگاه خبری فوتبالی با جهانگیر کوثری، مجری تلویزیون و گزارشگر اسبق فوتبال، گفت و گویی چالشی انجام داد. قرار بود این گفت و گو در ویژه نامه نوروزی "آنگاه" منتشر شود اما به دلیل مشکلات مالی و نبود اسپانسر برای چاپ مجله، انتشار این گفت و گوی پر از تیتر به تاخیر افتاد.
به گزارش فوتبالی، البته اصل گفت و گو حدود 16000 کلمه است که امکان انتشار آن در ویژه نامه فوتبال مجله آنگاه میسر نشد و فقط بخش هایی از گفت و گو در اسفند 99 به چاپ رسید که بازتابهای زیادی داشت. فوتبالی در چند بخش، این گفت و گو را منتشر می کند. در هر حال گفت و گو با جهانگیر کوثری که هم تهیهکننده بوده هم کارگردان هم مجری، هم فوتبالیست بوده و هم گزارشگر فوتبال و هم روزنامه نگار، می تواند آنقدر جذاب باشد که پس از دو ساعت و نیم گفت و گو، نه مصاحبه کننده خسته شود و نه مصاحبه شونده! در گفت و گویی که کوثری سعی شد درباره همه چیز سوال پرسیده شود و گزارشگر سابق فوتبال تلویزیون ایران بدون تعارف درباره همه چیز صحبت کرد.
از ورزش تلویزیون قبل از انقلاب تا اتفاقهایی که این روزها برای عادل فردوسی پور و برنامه نود افتاد. از حضورش در تیم راه آهن تا بازی کردن در تیم تاج و بعد ورودش به عرصه برنامه سازی در تلویزیون و تاسیس برنامه ورزش از نگاه دو، از درگیری هایش با مدیران تلویزیون در دهه های مختلف تا ممنوع الکاری و ممنوع التصویری و خیلی مسایل دیگر که گفت و گو را حسابی جذاب و خواندنی کرده است.
جهانگیر کوثری عاشق گزارش کردن فوتبال است. او هنوز هم از اینکه گزارش نمی کند عمیقا ناراحت است و این نکته را بارها در گفت و گویش تکرار می کند. گفت و گو را در چند بخش بخوانید، با اینکه طولانی است اما حوصله تان را سر نمی برد. نکته دیگر اینکه این گفت و گو قبل از مهاجرت مزدک میرزایی به خارج از کشور گرفته شده است.در بخش اول گفت و گو حول و حوش گزارشگری ورزش و فوتبال ایران پیش از انقلاب و فوتبال بازی کردن جهانگیر کوثری در تیم های مختلف من جمله تیم تاج است.
چیا فوادی: داستان گزارشگری فوتبال در ایران از رادیو شروع شد و مطمئنا شما هم با گوش دادن به رادیو و گزارشهای ورزشی آن زمان وارد این ماجرا شدید. به نظر شما توصیف فوتبال باید در رادیو چطور باشد؟ برای کسانی که فوتبال و حالا هر نوع ورزشی که از رادیو پخش می شود، حس حضور در میدان برای کسانی که نمی بینند چطور باید منتقل شود؟
جهانگیر کوثری: این هنر گویندگی یا گزارشگری فوتبال یا هر رشته ورزشی دیگر در ایران نه کلاسی داشته، نه دانشگاهی داشته، نه کسی آموزش داده، نه کسی الفبایش را به کسی یاد داده، نه چیز مکتوبی در موردش وجود دارد، نه صدایی وجود دارد، نه تصویری وجود دارد؛ همه اینها روی خلاقیت یک نفر شکل گرفته به هر شکلی که او گزارش کرده، در ایران این جا افتاده است.
چیا فوادی: منظورتان آقای عطالله بهمنش است؟
جهانگیر کوثری: بله، طبیعتا آقای بهمنش یک گزارشهایی را هم گوش میکرده، برای اینکه اولین کسی بود که علاقمند بوده که به المپیک ها برود و خیلی هم المپیک ها را دنبال میکرده، حتی سمپاتی داشته به المپیکها و طبیعتا که در المپیک ها ما با کشتی میتوانستیم مدال بیاوریم و وزنهبرداری، ایشان هم نسبت به این دو رشته خیلی حساس بوده و دوست داشته است. کتابی هم نوشته.
چیا فوادی: کشتی را بیشتر دوست داشت یا وزنه برداری؟
جهانگیر کوثری: نمی شود گفت کدامیک اما به غیر از کشتی، وزنهبرداری را هم دوست داشت. شما اگر گزارشهایش را راجع به نامجو ببینی، تفسیر میکند، شخصیت نامجو را تفسیر میکند. میگوید اندام ورزیده، بازوان ستبر و سینه؛ مدل شاهنامهطوری، راجع به نامجو خیلی میگوید. بعد آقای بهمنش هر شکلی که اینها را گذاشته، اولین بار در رادیو آقای بهمنش صبحها که یک سرود ورزشی هم از رادیو سراسری پخش میشد، راجع به شنا رفتن بود. با این عنوان که میگفت شنا صفای جان که میدهد توان، بر خرد و بر کلان، قوی و ناتوان. هی! یک کُری میگفت هِی و دوباره میخواند. این سرود تمام میشد، بهمنش میآمد اول صبح راجع به حرکات ژیمناستیک صحبت میکرد یا نرمشکردن، دو دقیقه! یا میگفت مسابقات ژیمناستیک یک رشته ورزشی است که پارالل دارد و بخش های مختلف دارد و فلان دارد و از اینها میگفت و تقریبا یک چیزهایی را میگفت که مردم آشنا شوند، چون خیلی بیگانه بود این چیزها در آن موقع برای ما. از اینجا شروع کرد. بعد یک دو و میدانی انجام شد در تهران، بهمنش رفت دو و میدانی را نه اینکه گزارش مستقیم کند، ضبط کرد و آمد پخش کرد. گفت مسابقات دو و میدانی از میدان توپخانه تا فلان و فلان و میدان ارگ و فلان، این هم گزارشگر کرد. گزارش نبود، یعنی خودش هم فکر نمیکرد که میخواهد چه بگوید، اما بلد بود این قضیه را بگوید. بعد اینکه یک مقدار دو و میدانی در کرمانشاه کرده بود و دویده بود، اما کشتی نگرفته بود انصافا.
چیا فوادی: پست هم گرفت، در دوران آقای تختی دبیر فدراسیون کشتی بودند؟
جهانگیر کوثری: بله، دبیر فدراسیون کشتی شده بود. البته قبل تر از این ماجرا، گزارشهایش را از رادیو شروع کرد با ژیمناستیک و دو و میدانی و این حرفها و بعد کمکم آمد مسابقات کشتی را سعی کرد برای رادیو گزارش کند. آنقدر که خوب موقعیت مکانی و جغرافیا را در رادیو خوب توصیف میکرد، یعنی فضا را میساخت و کسی که گوش میکرد، انگار که دارد میبیند و این خیلی مهم بود و این هنر بهمنش در این بود که خیلی بلد بود که فهمیده بود به هر جهت رادیو است، تصویر ندارد، باید تصویرسازی کند. خیلی خوب این کار را انجام میداد. مثلا میگفت عرق از سر و صورت، اصلا تجسم میکردیم. دارد نفس نفس میزند، نمیتواند، پایش برنمی دارد، گرفته پایش، خسته، بریده است، راه نمیتواند برود. یک طوری که خوب مردم در رادیو گوش میکردند، کِیف میکردند، یعنی انگار دارند میبینند در مسابقات مثلا المپیک 1964 ، مثلا علی اکبر حیدری دارد کشتی میگیرد، این خوب تفسیر میکرد و اصطلاحات بهمنش را همه دوست داشتند. بله پست هم گرفت و کمی به طرف نظام وقت چرخید که بعضی ها این را دوست نداشتند.
چیا فوادی: آن موقع کشتی 15 دقیقه بود فکر کنم، برای 90 دقیقه آقای بهمنش چه می کرد؟
جهانگیر کوثری: آقای بهمنش در کشتی تسلط بیشتری داشت اما در گزارش فوتبال ضعیف بود اما چون خودش بود، این ضعف به چشم نمی آمد. بلد بود، خوب میرفت. ابداعگر یکسری واژههای ورزشی بود. واژههای ورزشی از جنس آن رشته و از طرفی گزارش هم میداد؛ این خیلی مهم بود، نو بود، یعنی بدعتگذار این قضیه بود. مثل اینکه میگفت کامبیز جمالی، توپ را میگیرد، وسط زمین است، آهنگ دروازه حریف را می کند؛ آهنگ یعنی حرکت. این خودش خیلی تمثیل قشنگ است. همه این را میگفت؛ آهنگ دروازه میکند. یا مثلا وقتی بازی متوقف می شد و خبری به آن صورت نبود در بازی، میگفت آسمان آبی، زمین سبز، تماشاگر پرشور؛ از اینها میبافت. دوباره تا توپ میآمد در پای یک بازیکنی که این را میشناسد. مثلا یک بازی برزیل و سوئد را گزارش کرد در سال 1978، تا آخر 90 دقیقه بازی هشت تا از اسامی سوئدیها را نگفت. طبیعی بود، اینترنت نبود مثل الان، اما این 90 دقیقه بازی کرد و ما نفهمیدیم. من بعدا نوارها را گذاشتم، مطالعه کردم روی آن، دیدم. بلد بود 90 دقیقه بازی را گزارش کند، بدون آنکه شما حس کنی هشت تا بازیکن را نمیشناسد. این خیلی هنر میخواست. حالا در رادیو که دیگر مجسمکردن آن صحنه کار دشواری بود، از یک جهت هم خوب بود، مردم نمیدیدند غلط ها و اشتباهها را، یعنی متوجه نمی شدند.
چیا فوادی: که تلویزیون شروع به کار کرد، فوتبال چطور پخش می شد و گزارش کردن چطور بود و چه سالی بود؟
جهانگیر کوثری: تلویزیون هم دیگر از سال 1974 که تهران میزبان مسابقات بازیهای آسیایی شد، یکسری گزارشگر آمدند استخدام شدند.
چیا فوادی: قبل از بازیهای آسیایی تهران هیچ گزارشی پخش نشد از تلویزیون؟
جهانگیر کوثری: نه، اصلا ما فوتبال نداشتیم، تا آن موقع هیچ فوتبال مستقیم نداشتیم. میرفتند با دوربین 35 فیلم میگرفتند و میآمدند ظاهر میکردند، دو دقیقه، پنج دقیقه، چهار دقیقه، شش دقیقه، از آنها داشتیم. تلویزیون بهطور جدی از آنجا شروع کرد که بازیهای آسیایی یکسری را استخدام کردند مثل مسعود اسکویی، جواد طبسینژاد، مجید وارث، ایرج ادیبزاده، محمد اینانلو؛ اینها را آوردند در کنار بهمنش.
چیا فوادی: چه کسی تست گرفت آن موقع؟
جهانگیر کوثری: آقای توصیفیان بود که گوینده بود که صدای خیلی خوبی داشت، فریدون فرحاندوز بود که باز از گویندههای بزرگ بود و خود بهمنش.
چیا فوادی: شما آن موقع که در آبادان بودید، فضای فوتبالی آبادان تاثیر داشت روی شما که به فوتبال علاقه مند شوید؟ چون به خاطر کار پدرتان به آبادان رفته بودید این را می گویم...
جهانگیر کوثری: تا حدودی، من چند سالی به همراه خانواده در آبادان بودیم و من خیلی کوچک بودم. واقعیتش را بخواهید، من آنجا در آبادان بیشتر من شیفته سینما شدم و میرفتم فیلمها را میدیدم، اما فوتبال هم بازی کردیم. بچه بودیم، کاری نداشتیم، بیکار بودیم. یک شورت کوتاه پایمان میکردیم و همین؛ نه کفشی، نه عرقگیری، داغ داغ داغ در زمین خاکی بازی می کردین و بعد هم بعد از آن بازی برویم در آب و شیرجه بزنیم و اینها. آنجا آنطوری بود و الان هم مثل اینکه تا حدودی همینطور است. البته بیشتر هم آنجا گرایشم به سینما بیشتر شد، فیلمهایی که میدیدم.
چیا فوادی: بعد هم که آمدید تهران، رفتید باشگاه راهآهن؟
جهانگیر کوثری: نه، راهآهن نرفتم. غرب تهران بودیم، یک تیم داشتیم به نام آرش. با علی صفایی، اسدلله قنبری، اصغر دهقانی، محمد ابوالحسنی، جمشید کوثری، اکبرتوپچی، علی نقاشان و ...
چیا فوادی: غرب تهران آن زمان با غرب تهران حالا فرق دارد، منظور شما دقیقا کدام منطقه است؟
جهانگیر کوثری: می شود طرف سپه را بروی تا آخر آریانا. خیابان آزادی را بروی تا آخر و بروی دست چپ یک مقدار. سمبلش میدان آزادی است، میشود سمبل غرببودن، اما یک مقدار میآمد داخل، آنجا یک محلهایی بود که زمینهای خاکی داشتند و یک تیمی داشتیم به نام آرش که 17-16 سالمان بود و بچهها خیلی خوبی بازی میکردند و به طور اتفاقی یک بچه محل داشتیم که دکتر دامپزشک بود، ولی از نظر شعور به اندازه فیلسوف بود. او ما را تربیت کرد. اولین کاری که کرد، به ما کتابخواندن یاد داد. نفری یک کتاب میداد به ما که برویم بخوانیم و بعد هم به ما فوتبال یاد داد و ما آنجا یک مسابقاتی شرکت کردیم، رادیوی تهران یک مسابقاتی گذاشت به نام جام رادیو. هزار و خردهای تیم شرکت کردند از تمام محلات تهران. بعد این تیم که اوت میشد، بازیکنانش میتوانستند بروند در یک تیم دیگر. ما هم یک تیم آرش بودیم و مربی ما اسم آرش را انتخاب کرده بود برای ما در آن موقع و بعدها ما فهمیدیم چرا آرش را انتخاب کرده است. بعد هم یک آدم بزرگی شد. بازی کردیم و چند بازی را بردیم و یک بازی را باختیم. داستان من و تیم راهآهن از آنجا شروع شد که یک تیمی بود به نام لوکوموتیو، آقای رسول مدد نوعی که خدا بیامرزدش، او مربی آن تیم بود، من را برد در تیم خودش. یک دفاع چپ خوب نداشتند، من را برد آنجا. ما با آن تیم لوکوموتیو رفتیم تا فینال، این برای کسانی بود که زیر 18 سال بودند فقط. بزرگسالان یک تیمهای دیگر بودند. بعد ما رسیدیم به فینال. به کی؟ با یک تیمی که در 400 دستگاه بود، حسن حبیبی مربیشان بود، داداش پرویز قلیچخانی در آن تیم بازی میکرد، داوود میرطوسی بازی میکرد، همه فوتبالیستهای بزرگ مثل هادی نراقی در آن تیم بودند و بازی میکردند و در امجدیه فینالش بود. ما رفتیم برای تیم لوکوموتیو بازی کنیم، رفتم فینال. اولین باری که در امجدیه بازی کردم . برایم یک رویا بود.
چیا فوادی: تماشاگران استقبال کرده بودند و پر شده بود؟
جهانگیر کوثری: نه، جام رادیو بود، نه، زیاد پر نبود. رفتیم آنجا فینال بازیها. من هم اولین بار بود پول گیر آوردم و رفتم چلوکبابی نایب یک کوبیده و یک دوغ خوردم. نباید میخوردم، اصلا دوغ نباید میخوردم. گفتم جان بگیرم. رفتم در زمین، دیدم سنگینم، نمیدانستیم این چیزها را. آمدم به آقا مدد در نیمه، گفت چرا سنگینی؟ گفتم آقا من ظهر چلوکباب با دوغ خوردم، هضم نشده. گفت چلوکباب با دوغ میخورد آدم که بازی دارد؟ خاک بر سرت. من را برد در دستشویی و گفت دست بینداز در گلویت و گلاب به رویتان. سبک شدم و بعدا بهتر بازی کردم. بازی را با پنالتی ما باختیم و آقا مدد من را از آنجا برد در تیم جوانان راهآهن و قهرمان ایران شدیم و بعد من انتخاب شدم تیم ملی جوانان. یک دفاع چپ داشتیم در تیم بزرگسالان راهآهن، کاپیتان تیم بود که 34-33 سالش بود و خیلی خوب بازی میکرد. دقیقه 67 بازی با پاس، همه غولهای پاس بودند، مچ پایش پیچید. ما هم خیلی بچه بودیم. یکدفعه مربیمان امیر ابوطالب گفت بلند شو جهان برو دفاع چپ، گرم کن و سریع برو جای بهلول. من هم ترسیده بودم، داشتم میلرزیدم. خیلی جوان بودم. یک بازی الکی خوب بازی کردم. یک گوشه راستی داشت تیم پاس به نام نصیری که مال خوزستان بود و تیم ملی بازی می کرد. خلاصه من انقدر خوب بازی کردم، یک توپ نزد. کمتر از 30 دقیقه بازی کردم. رفتیم پس فردا دوباره تمرین. همیشه فوتبال اینطوری است، مسابقه که میدهی و جلسه بعد که می آیی، مربی نیم ساعت راجع به بازی قبل بازی میکند. همه جا، در خارج هم همینطور است. آمد صحبت کرد و همینطور که داشت صحبت میکرد، یکدفعه دیدیم کاپیتانی که داشت پاچ پیچ خورده بود، آمد. مربیمان به او گفت برو لخت شد و بیا. او گفت نمیتوانم لخت شوم. گفت چرا؟ مچت خراب شده؟ خوب نشده؟ گفت نه، من از امروز میخواهم فوتبال را بگذارم کنار. این پسر، من را نشان داد و گفت خیلی خوب بازی کرد، من میخواهم این جای من بازی کند. خیلی مرد بود. همان جا خداحافظی کرد. الان هم هست، در میدان محسنی طلافروشی دارد و یک بار یک چیزی نوشتم برایش در روزنامهها چاپ شد. یک انسان بزرگ به معنای واقعی بود. یک مرد!
چیا فوادی: بعد تیم تاج چطوری شما را جذب کرد؟
جهانگیر کوثری: هیچی، پول خوب داشت و ما را خرید. من برای راهآهن چند سال در جام تخت جمشید بازی کردم، بعد در سال 54 بود که قراردادم با راه آهن تمام شد، آن زمان تیم تراکتورسازی تبریز درست شده بود، یک سرپرست داشت به نام آقای صمدی، آمد تهران. گفت ما امسال میخواهیم تیم تراکتورسازی را درست کنیم، خیلی خوب است. ناصر حجازی را خریدیم، منصور کاویانپور و همه اینها را گرفتیم، ما شما را میخواهیم ببریم تراکتورسازی هر طور که شده؛ من در راهآهن که بودم در آخرین بازی، یک گل به اینها زدم و بازی را برده بودیم. گفت 250 هزار تومان به تو میدهم. 250 هزار تومان آن زمان خیلی پول بود. گفتم ناصرخان چقدر گرفته، منظورم ناصر حجازی بود. گفت 250 هزار تومان. من هم آن موقع دانشکده هنرهای دراماتیک قبول شده بودم، گفتم یک فرصت به من بدهید تا فردا. خیلی پول بود 250 هزار تومان، خیلی زیاد. عصر من رفتم فدراسیون فوتبال و دیدم ناصر حجازی هم آنجاست و آمده بود بنویسد و بازیکن باشگاه تراکتورسازی شود. بعد گفت چرا نمیآیی آنجا، بیا، آن تیم را درست میکنیم و بعد پاداش میگیریم و فلان و اینها. بعد گفت خواهش میکنم بیا. من دیدم ناصر دارد میرود، گفتم من هم با او میآیم. گفتم فردا ناهار قرار دارم با آقای صمدی در هتل اکباتان، میروم آنجا و قرارداد را مینویسم. فردا ساعت 11 صبح یک بازیکن داشت تیم تاج به نام عباس روزگار. گفت چون آقای رایکوف یک پیغام برای تو فرستاده، خودشان حالا میآیند دنبالت؛ که گفتند بیا باشگاه تاج. من را میگویی؟ روی هوا بودم. اصلا خیلی افسانهای بود برایم. یعنی مثلا برای ما افسانه بود که بخواهیم برویم تاج یا پرسپولیس. خیلی عجیب بود برای ما، ما هم جوان بودیم؛ اصلا باورم نمیشد. عباس روزگار خبر نداشت که تراکتورسازی به من پیشنهاد داده.
چیا فوادی: اینکه همزمان تاج و تراکتورسازی شما را خواستند، تصادفی بود؟
همزمان بود. یک موتورسوار داشت تیم تاج، آمد در خانه ما و گفت ساعت شش بعدازظهر آقای رایکوف و منصور پورحیدری که دستیارشان بود، منتظر شما هستند، باشگاه دروازه شمیران بیایید. من تا ساعت شش اصلا از ذوقم نمیدانستم چیکار کنم؛ نرفتم سر قرارم با تراکتورسازی. ساعت شش رفتم باشگاه و دیدم هفت، هشت تا آدم بودند، از این پولدارها هم بودند که طرفدار تاج بودند. آقای رایکوف من را برد در اتاق و به فارسی نوع خودش گفت من شما را می خواست! و خیلی خوب هستی برای من و فارسی هم بلد بود. بعد آقای شیخان معاون ورزشی باشگاه و معاون تیمسار خسروانی آمد و گفت آقای رایکوف با شما صحبت کرد؟ گفتم بله. گفت ما شما را میخواهیم، 80 هزار تومان هم به شما میدهیم برای دو سال. 80 هزار تومان هم خوب بود. من گفتم یک قران هم می دادید من می آمدم! فرقی نمیکرد، چون هشتاد هزار تومان هم آن زمان خیلی پول بود. (می خندد)
چیا فوادی: پس با این حساب شما طرفدار تیم تاج بودید که 250 هزار تومان تراکتورسازی را با 80 هزار تومان عوض کردید، نه؟
جهانگیر کوثری: نه، اصلا. اگر پرسپولیس هم پیشنهاد می داد قبول می کردم. برایم اهمیتی نداشت. همان زمان مدیرعامل باشگاه گفت 80 تومان و قرارداد را آورد و 5000 تومان هم ماهیانه حقوق می دادند. آمدیم و قرارداد را امضا کردیم و رفتیم تاج. شب آن روز باید میرفتم در فدراسیون فوتبال و امضا میکردم. رفتم و دیدم آقایی که برای تراکتورسازی هست، آمد. گفت آمدی که بروی تاج؟ ترک هم بود، خدا بیامرزدش. گفتم بله، میخواهم بروم تاج، من دانشکدهام تهران است و نمی توانم تبریز باشم. گفت یک چک سفید آوردم، هر چقدر دلت خواست بنویس، به جان خودم راست می گویم. گفت هر چقدر دوست داری بنویس بیا برویم تبریز. واقعا در آورد و داد به من. سفید سفید بود و امضا هم شده بود. گفت هر چقدر دلت میخواهد، بنویس و بیا تراکتور. گفتم من باید بروم اینجا و رفتم تاج. هر کاری کرد، نشد. قرارداد نوشتم و رفتم تاج. ولی آن آدم، خیلی آدم خوبی بود.
چیا فوادی: همان موقع همزمان روزنامه هم کار میکردید؟ روزنامه آیندگان بودید؟
جهانگیر کوثری: من در روزنامه آیندگان ابتدا در سرویس ورزشی بودم که مانوک خدابخشیان آنجا بود، ایرج ادیبزاده و محمد اینانلو و سردبیرمان هم آقای بهمن صفوت بود. من یک سال در سرویس ورزشی بودم که مانوک خدابخشیان من را برد تلویزیون، نه اینکه بروم برای کاری، یک روز من را ناهار برد تلویزیون. دستم را گرفت و با خودش برد.
چیا فوادی: آقای خدابخشیان گزارش هم میکرد؟
جهانگیر کوثری: خیلی در تلویزیون آن زمان نفوذ داشت. گزارش هم می کرد.
چیا فوادی: یک برنامه تحلیلی هم داشت آن موقع درباره فوتبال و ورزش؟
جهانگیر کوثری: یک برنامه داشتند به نام ورزش از شبکه دو که بعدا من هم بعد از انقلاب همان اسم را گذاشتم. آن روز که من رفتم تلویزیون برای ناهار خوردن، بهمنش را دیدم و خیلی شاکی شد. چرا؟ خب من علاوه بر اینکه با روزنامه آیندگان کار می کردم، با هفته نامه ها هم کار می کردم به صورت حق التحریری. با مانوک هم مصاحبه کردم در مجله فیلم و هنر. من خبرنگار سینمایی هم بودم، با اینها هشت صفحه مصاحبه کردم برای برنامهشان. یک سروصدای عجیبی کرد. بهمنش همان روز که من را در راهروی تلویزیون دید گفت ما آدم نبودیم با ما مصاحبه کنی؟ رفتی با اینها مصاحبه کردی؟ بهمنش و دوستانش در شبکه یک بودند و خب با ورزش از شبکه دویی ها رقابت داشتند. ناجور هم رقابت داشتند.
چیا فوادی: پس این رقابتها که الان هم وجود دارد از همان زمان بین مجریان و گزارشگران ورزشی بوده...
جهانگیر کوثری: ناجور، اصلا بد بودند با هم. شاید از الان هم بدتر. بعضی هایشان حمایت های بالادستی داشتند و افراد مهم مملکت آن زمان حامیشان بودند. یک روز ما رفتیم پیش اینها که من را مانوک دعوت کرده بود، به ادیبزاده گفت داری میروی امجدیه گزارش کنی برای ضبط، با کوثری برو. من نمیدانستم چه میگوید. آن موقع هم بازیها را در زمین گزارش میکردیم. امجدیه که جایگاهش مثلا فرض کنید همین صندلی بود که رویش نشسته ایم، ایرج ادیبزاده دو تا صندلی گذاشت و دو تا مانیتور از پشت سر گذاشت که بازی را گزارش کند. من هم گذاشت بغل دست خودش بنشیند، من هم رفتم که بنشینم. بعد وسط گزارش مثلا پنج، شش دقیقه مانده بود به پایان نیمه اول، گفت من میروم دستشویی، تو بقیهاش را گزارش کن. من هم که اصلا این کار را نکرده بودم و خیلی عجیب بود برایم. ایرج ادیب زاده، انصافا با معرفت و شریف و الگوی ما بود.
چیا فوادی: یعنی عمدا این کار را کرد؟
جهانگیر کوثری: عمدا کرد، مانوک به او یاد داده بود. من هم میشناختم دو تا تیم را، فوتبال را هم که خیلی دوست داشتم، میشناختم. پنج دقیقه را گزارش کردم، نیمه دوم آمد و گفت من رفتم، خودت گزارش کن، من بروم به برنامهام برسم. اینطوری شد. آن گزارش را من نرفتم دیگر دنبالش که گزارش فوتبال بکنم.
چیا فوادی: این ماجرایی که چند نفر از نزدیکان تیمسار خسروانی یکی دو سال قبل از انقلاب به شما حمله کردند چه بود؟ مطلبی نوشته بودید؟
جهانگیر کوثری: من همین زمان که برای تاج بازی می کردم، خبرنگار آیندگان بودم، نزدیک سال 56 بود که من از سرویس ورزشی به گروه سیاسی روزنامه رفتم و شدم خبرنگار سیاسی و با احزاب و سازمانهای سیاسی من رابط بودم. بعد یک دعوایی بین حسن نظری که دفاع راست تاج بود با باشگاه شد. ما رفتیم زمین نظامآباد، آنجا میرفتیم تمرین، دیدیم سه، چهار تا از این لاتها که همیشه بودند کنار تیم که نقش الانشان لیدر است و کنار همه تیم ها هستند، آمدند در زمین، مربی ما هم ولادیمیر جگیچ یوگسلاو بود، ما را محاصره کردند و خواستند نظری را بزنند با چاقو. البته نمی زدند و فقط تهدید می کردند.
چیا فوادی: دلیل این درگیری ها چه بود؟
جهانگیر کوثری: با آنها در افتاده بود، اختلافاتی بود. رفتند با او در بیفتند، جگیچ یکدفعه جوش آورد و شروع کرد به دادزدن. اینها کی هستند؟ ما هم به دفاع از حسن نظری شروع کردیم به آنها حمله کردن و خلاصه نشد که چاقو بزنند و در رفتند. هر کدام دو متر قدشان بود. الان هم چند تاشان را می بینیم. بعضی هاشان پیر شده اند و بعضی هایشان هم هنوز سرپا هستند. من رفتم شب در روزنامه یک مطلب زدم، مطلب اساسی، نصف صفحه. هیچی دیگر، تیمسار خسروانی خواند و آتش گرفت.
چیا فوادی: تیترش چی بود؟
جهانگیر کوثری: «خواستار کسی باش که خواستار راستینت باشد.» این تیترم بود.یادم آمد. جوان بودیم. بعد هم با شجاعت اسمم را زیرش نوشتم و مثل بمب صدا کرد.دیگر هم نمی خواهم درباره این ماجرا صحبت کنم. فقط یادم هست که وقتی آمدند که دفتر روزنامه که من را بزنند من اصلا نبودم در دفتر و ماجرا هم ختم به خیر شد.
چیا فوادی: چه موقع از تاج جدا شدید؟
جهانگیر کوثری: انقلاب که شد فوتبال را رها کردم. من هیچ زمان از تاج جدا نشدم از فوتبال جدا شدم. من درگیر درس و دانشگاه و انقلاب هم شدم. من در آخر سال 56 فوتبال را ول کردم، چون دوست نداشتم دیگر فوتبال بازی کنم.
چیا فوادی: تا آن مقطع جام تخت جمشید را چه کسانی گزارش میکردند؟
جهانگیر کوثری: آقای روشنزاده، آقای بهمنش، آقای مانوک خدابخشیان فوتبال را گزارش می کردند.گهگاهی مسعود اسکویی که اصلا درس خوانده این کار بود.
چیا فوادی: آقای روشنزاده رفت جام جهانی آرژانتین؟
جهانگیر کوثری: بله.
چیا فوادی: فقط یک نفر رفت؟
جهانگیر کوثری: نه، یک گروه رفتند، روشن زاده گزارش کرد. فوتبالها را بیشتر روشنزاده و مانوک خدابخشیان گزارش می کردند. مانوک المپیک 1976 بازیهای ایران را با تیم لهستان و تیم شوروی که داشتیم، او گزارشگر بود. هم تفسیر میکرد و هم گزارشگر بود و زیبا گزارش می کرد با گنجینه ای از دانش.
ادامه دارد...
گفت و گو از چیا فوادی/ پایگاه خبری فوتبالی