پایگاه خبری فوتبالی- این داستان زندگی فوتبالیستی است که می توانست یکی از ستارههای بزرگ ایران باشد ولی مصدومیتها، بدشانسیها و درنهایت اشتباهات سرنوشتش را عوض کرد.
به گزارش فوتبالی و به نقل از ورزش سه، وقتی فوتبالیها در ایران او را شناختند، جوان و مستعد بود و همه آیندهای روشن برایش متصور بودند، اما این تازه اول داستان بود. دنیای فوتبال هر چقدر زیبا به نظر می آید به همان اندازه هم می تواند بی رحم باشد و برای حمید شفیعی که تک و تنها و بدون هیچ پشتیبانی به این دنیا وارد شده بود، دنیای فوتبال ماجراهای عجیبی در پیش داشت. او بالاتر از حد تصورش خیلی زود در ذوب آهن ستاره شد، ولی ماجرا می توانست برای او حتی به فوتبال حرفهای هم نرسد؛ اگر او در جریان یک بازی دوستانه برای تست گرفتن از بازیکنان حاضر نمیشد. این روز همان روز شانس او بود که همیشه فوتبالیستها از آن حرفمیزنند. شفیعی در مورد این ماجرا که پس از مدتها بار دیگر پای او را به فوتبال باز می کند، می گوید:« من دوستی داشتم که در امیدهای ذوب آهن بازی می کرد. این ها را که می گویم مربوط به سال 1377 بود. مدتی بود که دیگر فوتبال بازی نمی کردم و دوستم به من گفت ما فردا تمرین داریم؛ بیا سر تمرین. وقتی رفتم دیدم امیدهای ذوب آهن یک طرف هستند و بزرگ های ذوب آهن هم یک طرف. 11 بازیکن می گذاشتند و یک ربع فرصت بازی می دادند. آقای رشیدی، اخوان، عاطف و ابراهیم زاده آن روز بودند و به عنوان مربیان تیم بزرگسالان و امیدها تست را زیر نظر داشتند. همه نشسته بودند و دوستم اصرار کرد که توام بازی کن. گفتم من شش ماه است که حتی تند هم راه نرفته ام، چه برسد به اینکه فوتبال بازی کنم. گفت ایرادی ندارد؛ حالا بازی می کنی؛ یک چیزی می شود دیگر.»
شفیعی با خندهای کودکانه شروع به شرح ماجرای آن روز مهم کرد:« پدرم کارخانه ریسندگی داشت و وقتی فوتبالم در رده جوانان تمام شد، تیم امید هم وجود نداشت و من به کار مشغول شده بودم. من آن روز 20 دقیقه بازی کردم و طوری بازی کردم که دیگر تا آخر عمرم هم نتوانستم تکرارش کنم. خیلی کم بازیکن پیدا میشد که دو سه نفر را بتواند از پیش رو بردارد. در آن زمان من خیلی خوب پا عوض می کردم. به قول معروف تکنیک نابی داشتم. کسانی که بازی را می دیدند، تعجب کرده بودند و به من گفتند فردا دوباره بیا. فردا هم در ورزشگاه ملت (زمین تمرین باشگاه ذوب آهن) یک تست دیگر دادم و به من گفتند به زمین فولادشهر و تیم بزرگسالان بیا. حالا من اصلا تو رویاهایم هم چنین چیزی را نمی دیدم. تازه امیدها هم در همین سالی که برایتان می گویم، متولد 1357 بودند و من متولد 1360. من حتی اگر چند ماه کوچکتر بودم، می توانستم در رده جوانان بازی کنم ولی یکراست رفتم به تیم بزرگسالان. آن زمان خرید خدمت یک میلیون و 400 بود و آقای عاطف پول دادند و خدمتم را خریدند. گفتند اصلا دیگر درس نخوان. تمام... یک میلیون و خرده ای هم به خودم پول دادند. آن زمان قرارداد سپهر (سپهر حیدری کاپیتان سابق ذوب آهن و زننده گل قهرمانی پرسپولیس مقابل سپاهان در لیگ هفتم) 60 هزار تومان بود. آن زمان سهمیه امید و جوانان هم نبود و اگر می خواستند بازیکن به تیم اضافه کنند، باید یک بازیکن را خط می زدند. این موضوع خیلی پیچید در فوتبال ایران.»
تست در هامبورگ
از اینجا به بعد داستان زندگی برای حمید شفیعی روی دور تند می افتد و او چند سال بعد سر از تمرینات تیم هامبورگ در می آورد. خودش این روزها را اینگونه توضیح میدهد:« از اینجا به بعد شرایط خیلی خوب بود. سال بعد کم و بیش برای ذوب آهن بازی کردم. بعدش آقای کفعمی مدیرعامل شد و نظرش بر جوان گرایی بود و من فیکس شدم. بعد توسط آقای مایلیکهن به تیم ملی امید دعوت شدم. بعد از آن هم توسط آقای شاهرخی و فرکی به تیم ملی بزرگسالان دعوت شدم. فوق العاده روزهای خوبی برای من بود. من در تیم بزرگسالان در اولین دوره تا 24 نفر ماندم. آقای شاهرخی و فرکی من را خیلی دوست داشتند و به من می گفتند رونالدو. من آن روزها کارهای رفتنم به هامبورگ انجام شده بود. از باشگاه هامبورگ ایران آمدند و من را دیدند و من با چند نفر از باشگاه ذوب آهن به آلمان رفتیم و هشت روز تست های پزشکی را در این باشگاه پشت سر گذاشتم و برگشتیم. آقای مهدوی کیا آن زمان در هامبورگ بودند.»
اولین بازی ملی، اولین آسیب شدید
فوتبال هم مثل زندگی همیشه بالا و پایینهای زیادی دارد و در همین برهه که حمید شفیعی در آستانه کسب موفقیتی بزرگ قرار می گیرد، اولین بدشانسی فوتبال حرفه ای در جایی گریبان او را می گیرد که همین موفقیت ها او را به آنجا رسانده است؛ یعنی تیم ملی بزرگسالان و در کنار ستاره هایی نظیر علی دایی و علی کریمی. او ماجرای اولین مصدومیت شدید خود که ضربه بزرگی به او زد را اینطور شرح می دهد:« من اینجا یک و نیم سال با ذوب آهن قرار داشتم و بحث بر این بود که مبلغ توافق باشگاه ذوب آهن با هامبورگ چقدر باشد. زمانی که از آلمان برگشتیم، یک تورنمنت چهارجانبه در ایران برگزار می شد؛ اگر یادتان باشد، اسم جامی که برگزار می شد، LG بود. آقای شاهرخی و فرکی اصرار داشتند که من بمانم و بازی کنم. گفتند از نظر تجربه هم برایت خوب است. بین نیمه من وارد زمین شدم و کنار آقای دایی قرار گرفتم و آقای کریمی هم هافبک بود. خیلی حمله کردیم ولی نتوانستیم گل بزنیم. دقیقه 93 بود؛ دیدم داور می خواهد سوت بزند. ابراهیم میرزاپور می خواست توپ را به رحمان رضایی بدهد، ولی من حرکت کردم تا توپ را بگیرم و داور را قانع کنم که سوت نزند؛ تا بتوانیم گل بزنیم. دفاع چپی داشتند به نام بصیم عباس. من که پایم را ستون کردم، پای تکیه گاه من را قفل کرد. بدن من هم در آن زمان خیلی آماده و قوی بود ولی اینقدر آسیب دیدگی شدید بود که همه جای پای من پاره شد؛ رباط، مینیسک و ... خیلی مصدومیت سنگینی بود. صدای تق تق کردن و خرد شدن پایم را شنیدم. داور هم بعد از این برخورد سوت پایان بازی را زد...»
برانکو و گلهای ایلیچی
این اولین بدشانسی حمید شفیعی پس از روزهای خوش حضور در تیم بزرگسالان ذوب آهن بوده و مهاجم سابق فوتبال ایران که آن روز و در یک مصاف بی اهمیت مقابل عراق فرصت بزرگی از دستش می رود، چند ماه دور از فوتبال می ماند:« به خاطر همین مصدومیت بدموقع در ذوب آهن ماندم و نتوانستم به هامبورگ بروم. با این حال فصل بعدی شرایط خیلی خوبی در ذوب آهن داشتم. عالی بود و چند پیشنهاد داشتم ولی در ذوب آهن ماندم. فصل بعدی که شروع شد در نیم فصل 14 گل زدم و در همین برهه سپاهان دنبال من بود. البته در آن زمان همیشه پیشنهادهای خوبی داشتم. مربیان خیلی خوبی همیشه من را می خواستند. فک می کنم سال 1385 بود که در نیم فصل اول نزدیک به 14 گل زده بودم. در نیم فصل و سال قبل از مسابقات جام جهانی 2006 بود. آن زمان صبا باتری ستاره های زیادی مثل آقای دایی، بختیاری زاده و .. را برای حضور در جام باشگاه های آسیا خریده بود و تیمشان خیلی قوی شده بود. ما با صبا باتری بازی داشتیم و آقای برانکو برای دیدن این بازی آمده بود. دو گل خیلی خوب که آن زمان به گل های ایلیچی معروف بود، به ساشا ایلیچ زدم و دو تا پنالتی هم گرفتم؛ اگر یادتان باشد آن زمان گل های ساشا ایلیچی از راه دور معروف شده بود (باخنده). خیلی بازی خوبی بود. بین نیمه آقای برانکو به آقای فرکی گفته بود، برویم. فردا شب آقای فرکی تماس گرفت و گفت شما و یک بازیکن دیگر به تیم ملی دعوت شده اید و زمانی را مشخص کردند که به کمپ تیم ملی برویم.»
رباط صلیبی قبل از جام جهانی
خیلی زود بدشانسی و ضربه مهلک دوم هم از راه می رسد. این ماجرای دومین مصدومیت و بدشانسی بدهنگام حمید شفیعی است که بار دیگر ضربه جبران ناپذیری به مسیر حرفهای او وارد کرد و حتی فکر خداحافظی زودهنگام را هم به شکلی جدی به ذهن او وارد میکند؛ جایی که او پس از پرپر شدن رویاهایی که برای حضور در جام جهانی 2006، حضور در تیمی اروپایی و دیدن بت فوتبالی اش (رونالدوی اصلی) در جام جهانی 2006 داشت، یک شب تا صبح با خودش کلنجار می رود و گریه می کند. شفیعی که می توانست یکی از بازیکنان تیم ملی ایران در جام جهانی 2006 باشد و مانند جوادنکونام و آندرانیک تیموریان در روزهایی که تیم ملی با مشکل بازیکن در خط هجومی نیز مواجه بود یکی دیگر از پدیده های تیم ملی در دوران برانکو ایوانکوویچ باشد، در تمرینات ذوب آهن و در اثر برخوردی که با مجتبی حسینی سرمربی فعلی سبزپوشان پیدا می کند، دوباره درگیر مصدومیتی عجیب و غریب می شود؛ مصدومیتی که هنوز هم نمیتواند آن را هضم کند و بفهمد واقعیت ماجرا چه چیزی بوده است! شفیعی ماجرای این مصدومیت را اینطور توضیح می دهد:« ما در این فاصله با فولادخوزستان بازی داشتیم و قبل از این بازی در تمرین مجتبی حسینی ( مدافع سابق ذوب آهن و سرمربی فعلی سبزپوشان اصفهانی) را در موقعیت یک به یک دریبل زدم و پای من را از پشت زد؛ البته آن پایی که مصدوم نبود، شوت زدم و پای من به زمین خورد و یک مقدار درد گرفت. شب به آقای کربکندی گفتم، احساس ناراحتی دارم و نمی توانم برای بازی با فولاد همراه تیم به اهواز بیایم. ایشان خیلی ناراحت شد و بحث خیلی بد و ناراحت کننده ای پیش آمد و گفت که تو به خاطر تیم ملی نمی خواهی برای ذوب آهن بازی کنی. گفتند که تو به باشگاهت علاقه نداری و بحث خیلی بالا گرفت. به هر ترتیب گذشت و من باید شنبه صبح اردوی تیم ملی می بودم و با تیم به اهواز نرفتم. در کمپ تیم ملی اما یک ربع که بازی کردم، پایم درد گرفت. آقای برانکو دکتر تیم ملی که آقای خانلری بود را به همراه پزشکان ذوب آهن همراه من کرد. به چند دکتر ( آقای حیدریان، آقای رازی و آقای ابراهیمیان) نشان دادیم و همه گفتند که مینیسک است. آقای برانکو گفت اگر فقط مینیسک باشد، ما بازی ژاپن را می رویم و می آئیم و دوباره سر تمرین خواهی بود. گفت مطمئن باش چیزی نیست. آقای برانکو خیلی به من روحیه می داد و خیلی من را دوست داشت. از همان بازی صباباتری علاقه خاصی به من داشت. به اتاق عمل رفته بودیم که آقای ابراهیمیان بعد از 20 دقیقه عمل گفته بود، رباط صلیبی اش پاره است و قبلا در عکس ها متوجه نشده ایم. گفته بودید من نمی دانم؛ اگر می خواهید عمل کنم، اگر نمی خواهید هم که نه. در باشگاه ذوب آهن مشورت کرده بودند و متاسفانه به این نتیجه رسیدند که عمل کنند. بعدا هم مشخص شد که خیلی از تشخیص های ایشان پایه ای نداشته و پرونده پزشکی ایشان چند وقت باطل شد. حالا هم نمی دانیم اصلا پای من سالم بود یا نه. واقعا چون اصلا چیز خاصی نبود و اگر خودم به هوش بودم، می گفتم عمل نکنند. رباط صلیبی من را عمل کردند... آن هم قبل از جام جهانی... خیلی اتفاق بدی بود... من خیلی دوست داشتم ترانسفر شوم و عاشق رونالدوی برزیلی بودم. یک چیز وحشتناک... دیدم دوباره فرصتم از دستم رفت. واقعا یک چیز به هم ریخته ای شدم که نمی توانید تصور کنید. تا صبح در بیمارستان گریه کردم و تصمیم گرفتم قید فوتبال را بزنم. آقای تاج، آقای عادل فردوسی پور یک ماه به من اینقدر زنگ زدند که من دوباره شروع به تمرین کردم. به نیم فصل دوم ذوب آهن رسیدم و در همین برهه بود که سپاهان، استقلال و سایپا برای خرید من پیشنهاد دادند.»
لوکا از من متنفر بود
دیگر دوران تغییر فرارسیده بود ولی نه به هامبورگ یا یک تیم اروپایی که در رویاهای حمید شفیعی بود. او اما به یکی از بهترین تیم های ایران یعنی سپاهان منتقل شد و در حضور ستاره های بزرگ آن دوران طلایی پوشان اصفهانی در خط هجومی نظیر عماد رضا، شماره 10 را با اعتماد به نفس بالا برتن کرد و آنطور که خودش می گوید بیشترین مبلغ قرارداد را هم به نام خودش زد. این دوران که البته به دلیل روابط شفیعی و لوکا بوناچیچ (بوناچیچ در آن برهه با بسیاری از بازیکنان بزرگ تیم نیز مشکل داشت) بیشتر از یکسال طول نکشید، در ذهن حمید شفیعی که حالا در آستانه پایان چهارمین دهه زندگی اش قرار دارد، اینطور نقش بسته و آنرا بازگو می کند:« بعد از این روزها از ذوب آهن به سپاهان رفتم. در سپاهان من در 800 دقیقه 9 گل زدم؛ یعنی با اینکه با لوکا دعوا داشتم، آمار بسیار خوبی داشتم. لوکا (بوناچیچ) علنا به من می گفت، اگر گل هم بزنی، بین نیمه تعویضت می کنم. این ها رفتاری بود که مخصوص خود لوکا بود (باخنده ای تلخ و از سر نارضایتی). با فشار تماشاگران به من مقابل پیکان بازی داد و من دو گل زدم. از بازی های بعدی مجبور می شد من را فیکس بازی بدهد ولی می گفت دقیقه 30 بیرون می آورمت. کلا روی اعصاب بود. با این چیزها باز هم نمی خواستم از سپاهان جدا شوم. من سپاهان را دوست داشتم و آقای ساکت هم من را دوست داشت. خب نمی دانم می دانید یا نه ولی رقم قرارداد من در آن سال بالاترین با سپاهان بود و بعد از آن هم بالاترین قرارداد استقلال را من با این باشگاه داشتم. در سپاهان خیلی عالی بود، ولی آقای بوناچیچ گفته بود اگر آرمناک و شفیعی بمانند من می روم. تیم هم در جام باشگاه های آسیا به جمع هشت تیم رفته بود. این همان جامی بود که در فینال جام حذفی گل زدم و به آسیا رفتیم، (حمید شفیعی در سال 1385 و زمانی که فینال جام حذفی به صورت رفت و برگشت برگزار می شد، دو گل در دو دیدار رفت و برگشت مقابل پرسپولیس در دو تساوی یک بر یک برابر این تیم به ثمر رساند و درنهایت طلایی پوشان اصفهانی این مسابقه را در ضربات پنالتی برنده شدند)، دیگر به آخر فصل رسیده بودیم و من هم به استقلال رفتم.»
استقلال من و فرهاد مجیدی
زندگی حرفه ای برای حمید شفیعی چند سالی است که آغاز شده، ولی او هنوز از قواعد آن آگاهی ندارد و یک مشاور خوب هم در کنارش نیست تا او را از برخی خطرات و حتی گاهی انجام برخی کارها که به ضررش تمام خواهد شد، آگاه کند. شفیعی در قامت یک ستاره به تهرانِ بزرگ آمده و می خواهد با باشگاه استقلال قرارداد امضا کند و ماجراجویی جدیدش را آغاز کند. شاید خنده دار به نظر برسد ولی آن سال ها در ذهن حمید شفیعی مدیر برنامه با یک لباس خاص تصور می شده. او در مورد این روزها و مشکلاتی که با آنها دست به گریبان بوده، می گوید.:« با وعده وعیدهای زیادی به استقلال رفتم. زمانی که به استقلال رفتم، یک آقایی دنبال من بود و مسیرها را به من نشان می داد. حالا اصلا ما بچه های شهرستان از مدیر برنامه یا ایجنت اطلاعی نداشتیم. در ذهن من اینطور بود که مدیر برنامه یا ایجنت لباس خاصی دارد؛ یا مثلا کلاهی دارد. آن زمان اینترنت نبود و اطلاعات زیادی هم وجود نداشت. حالا شما ممکن است چند گل من را دیده باشید، ولی من در ذوب آهن 63 گل زدم. در سپاهان 9 گل در 800 دقیقه زدم. ولی اینترنتی نبود و اطلاعات به سختی به دست می آمد. بگذریم... این آقا که دنبال من بود، ایجنت بود. در اولین بازی برای استقلال گل زدم ولی بعدا متوجه شدم که ناصرخان فرهاد مجیدی را هم گرفته است. من به ناصر خان گفتم اگر به من نیاز نداشتید، چه اصراری بود که من را بگیرید. سایپا و علی دایی برای من 320 میلیون تومان به دلار در قبرس کنار گذاشته بودند. من 20 کیلومتری فرودگاه دور زدم و به استقلال رفتم. رضایت نامه من برای استقلال صادر شده بود. این ها 72 ساعت از صدور رضایتنامه من گذشته بود ولی ثبتش نکرده بودند و این موضوع را آقای منزوی، فتح الله و امیری که مدیران باشگاه استقلال، فهمیده بودند و بلافاصله با من تماس گرفتند که فردا صبح هیئت فوتبال باش و گفتند تو بازیکن آزاد هستی. خلاصه من آزاد شدم و رفتم و رابطه ام با آقای دایی هم به هم خورد. چند وقت بعد هم که می دانید آقای دایی مربی تیم ملی شد. به آقای حجازی گفتم، چه اصراری بود من را بگیرید وقتی نمی خواستید من را بازی بدهید. آماده بودم ولی روی نیمکت نشستم. چند بازی گذشت و داستان مصدومیت مچ پا هم از راه رسید.»
پایان کار با استقلال
زندگی حرفه ای شروعی رویایی برای حمید شفیعی داشت ولی دو مصدومیت بدهنگام آرزوهای این بازیکن را برباد داد و کار با جدایی حجازی و کریمی و آمدن امیرقلعه نویی به جایی رسید که شفیعی باید در 27 سالگی میان پیکان که در لیگ دسته اول بود ولی مزیت حضور در تهران داشت و تیم ابومسلم که شرایط مالی خیلی بدی داشت، یکی را انتخاب می کرد. شفیعی می گوید به خاطر خداداد عزیزی و وعده وعیدهایی که به او برای حضور در مشهد دادند، ابومسلم را انتخاب کرده است. ولی در ادامه توضیح می دهد که چطور اشتباهات و لج بازی هایش، فوتبالش را نابود کرده و او را به پایان زودهنگام و افسوس برانگیزی در مسیر زندگی حرفه ای کشانده است. این دوران سقوط یک ستاره است که شفیعی اینطور آن را بازگو می کند:« قرارداد من با استقلال دو ساله بود. زمانی که امیرخان جای فیروز کریمی بود، من می توانستم بمانم. حتی حذفی را هم با امیرخان اول شدیم. امیرخان گفت برو بچسب به تمرینت و هیچ کاری به جز تمرین نکن. من هم فقط تمرین می کردم. یک روز آقای نظری جویباری زنگ زد که امیرخان گفته بیا. بعد از این صحبتها، با خانمم در مسیر تهران بودم که آقای نظری جویباری گفت امیرخان گفته دیگر نیا. من خیلی ناراحت شدم و گفتم حالا می گوئید؟! حالا که همه تیم ها بسته شده اند؟! گفتم الان من چیکار کنم؟! من قرارداد دو ساله با استقلال داشتم. می توانستم بمانم و پولم را بگیرم ولی از نیمکت نشینی خسته شده بودم. می خواستم بازی کنم. به همین خاطر با پیکان در لیگ یک قرارداد بستم. در همین برهه خیلی از مشهد برای من تماس گرفتند و حتی به خانم من زنگ زدند و گفتند که اگر به مشهد بیاید، ما حمید شفیعی را آندرانیک دوم می کنیم. گفتند این بازیکن اصلا مال لیگ یک نیست و اینقدر اصرار کردند که ما عازم مشهد شدیم. من کل قراردادم 160 میلیون بود ولی گفتم 90 میلیون بدهید. بقیه اش را نمی خواهم. روزی که در تهران بودیم، در هیئت فوتبال قراردادم را امضا کردم و وقتی چک قراردادم را از باشگاه ابومسلم گرفتم، همان موقع احسان خرسندی را هنگام خروج از باشگاه دیدم؛ گفت چیکار می کنی.من گفتم که قرارداد بستم. گفت پول گرفتی؟ گفتم نه، چک گرفتم؟ پرسید چرا چک؟! چرا پول نگرفتی؟! گفت از این آقایی که اینجا جلوی در باشگاه نشسته بپرس چرا اینجا است؟ گفت این آدم به خاطر یک میلیون پول برنجی که به باشگاه ابومسلم داده، چکش را برگشت زده و جلوی در باشگاه نشسته است. گفتم نه احتمالا پول من را از جای دیگر می دهند. گفت نه بابا. این ها پول نمی دهند. 90 میلیون اگر پول داشته باشند، کلی کار می کنند. از طرفی آقای شفق می گفت باشگاه برای من است و آقای بنی اسد هم مدیرعامل بود. بعد هم دیدم که پول ندارند و من هم تخته گاز وسائلم را برداشتم و به اصفهان بازگشتم. اینجا سه هفته از لیگ برتر گذشته بود. یک ماه قهر کردم. خیلی اذیت کننده بود. این ها 20 روز مداوم به من زنگ می زدند. من قرارداد پیکانم را فسخ کردم. همان پیکان در همان سال لیگ برتری شد. اصلا پول نداشتند؛ انگار آزار داشتند. خداداد اینقدر زنگ زد که برگشتم و 4 ، 5 میلیون از جیب خودش به من داد. از اینجا بود که دیگر اشتباهات خودم شروع شد.»
داستان یک افسردگی شدید
همیشه میان بدشانسیها یک جایی هم باید برای نگرش و عملکرد خودمان قائل شویم. فرگوسن می گوید شانس را ما به وجود می آوریم، خودش به وجود نمی آید؛ شانس را باید خلق کرد. این همانجایی است که حمید شفیعی خودش را مقصر نرسیدنهایش در ادامه مقصد می داند. اگر دو بار مصدومیت های بدموقع گریبان ستاره مستعد آن سال های فوتبال ایران را گرفت، از اینجا به بعد رفتار و نگرش خود این بازیکن بود که او را با سرعت از فوتبال حرفه ای دور کرد. شفیعی در مورد آن روزها می گوید که با خودش لج کرده و اینطور آن را توصیف می کند:« از اینجا بود که اشتباهات و بی خیالی هایم شروع شد. عوض اینکه بجنگم؛ تلاش کنم و بگویم اگر امسال پولم را نمی دهند، برای سال آینده تلاش و تمرین می کنم، روش دیگری را انتخاب کردم. شروع به دعوا کردم و هر روز با مدیران آن زمان باشگاه ابومسلم دعوا داشتم و آنها هم در رسانه ها دستی داشتند و علیه من حاشیه سازی می کردند. یک روز من در خانه با خانمم بودم و دیدم یکی از رسانه ها زده که خودکشی کرده ام. بحث اعتیاد هم بود که در این مدت برای من درست کردند. یک روز با آقای تاج صحبت می کردم؛ گفتم همه این حاشیه ها به کنار، شما که می دانید من سالم هستم. من موبایلم خاموش بود و وقتی روشن کردم، دیدم از برنامه آقای فردوسی پور، باشگاه ذوب آهن، دوستان و و و و ....... تماس گرفته اند. فرشاد بهادرانی زنگ زده بود؛ گریه می کرد و می گفت چه خبره؛ همه جا زده اند که خودکشی کرده ای. اتفاقا تعطیلی بود و من اصفهان بودم که آقای خلیفه سلطان و آقای ساکت آمدند جلوی در خانه ما. صحبت کردند. گفتم خواهش می کنم اسم کسی را که این خبر را زده به من بگوئید. آقای تاج گفت من پیگیری می کنم. این ماجراها تقریبا برای سال 1388 بود و اینترنت هم نبود. در مجموع به جای اینکه بجنگم، شروع کردم به دعوا و درگیری. خب من از سن پایین یکدفعه به اوج رسیدم. مصدومیت ها من را واقعا اذیت کرده بود و واقعا از فوتبال بریده بودم. 2 سال با لوکا بوناچیچ سر و کله زده بودم و بعد هم داستان استقلال پیش آمد که در مشهد فهمیدم به خاطر چه سوء تفاهم الکی ای در تهران بازی نکردم و و و .. اینکه چرا دکتر ابراهیمیان من را عمل کرد، ولی خودم هم باید قوی تر می بودم. من دیگر شروع کردم به شل گرفتن تمرینات. همه اش با خانواده مسافرت و تفریح بودم. در واقع در آن برهه هر چقدر ابومسلم برای من مایه می گذاشت، من هم همانقدر برای آنها انرژی می گذاشتم. قرار بود 10 میلیون به من بدهند که آخر هم ندادند. خیلی بد بود... تیر خلاص را ابومسلم به فوتبال من زد. بعدش هم به اصفهان آمدم. نمی دانم سیستم چه سیستمی بود. در استقلال به من پیشنهاداتی دادند که اینکار را بکن و ما پشت تو می مانیم. اگر الان بود قطعا کارهایی که گفتند را می کردم. آدم هایی این حرف ها را به من زدند که الان خیلی قوی هستند. من در این دوران افسردگی شدید گرفته بودم. همسرم من را به دکتر برد و دکتر برایم قرص های ضد افسردگی شدید تجویز کرد و مدتی آنها را مصرف می کردم. 2 سال سخت بود. 2 سال خیلی سخت و مایوس کننده. باز هم می گویم از اینجا به بعد بیشترین مقصر خودم بودم. مقاومت شدید نکردم و تلاش نکردم اگر حرفی زده می شود هم دهنشان را ببندم. در آن زمان هم مردم زمین بازی را می دیدند و اگر در زمین نبودید، فکر می کردند به خاطر حاشیه است که بازی نمی کنید. صفحه مجازی هم نبود که از حال و روز خودت پیام بگذاری. اینکه وضعیت خودم را بگویم و گلایه کنم. دوران خیلی بدی بود. من که هر سال 5 ، 6 پیشنهاد داشتم، در این برهه دیگر هیچ پیشنهادی نداشتم. یک خط قدیمی از اول فوتبالم داشتم که همیشه برای پیشنهاد زنگ می خورد ولی دیگر زنگ نمی خورد و کسی به من زنگ نمی زد. به خاطر برخی حواشی خطم را فروختم و یکی دو سال بعد ( سال های ابتدایی دهه 90) فهمیدم چه اشتباه بزرگی کرده ام. در واقع تمام رابطه ام با دوستان، فوتبالی ها، اصحاب رسانه ای که با من خوب بودند، فوتبالیست ها و ... همه و همه قطع شد.»
فوتبالیست خوشقیافه و پرحاشیه؟
در این قسمت از مصاحبه از حمید شفیعی در مورد چهره جذابی که دارد، پرسیدیم. اینکه چقدر این چهره در مسیر حرفه ای فوتبال او تاثیر داشته و آیا به خصوص در دوران حضور در تهران، باعث حواس پرتی اش از فوتبال شده است یا نه. شفیعی که پیش از جام جهانی 2006 و در همان سال های ستاره شدن در ذوب آهن ازدواج کرده و حاصل این ازدواج یک دختر است، در این مورد تاکید کرد و گفت:« نه به جان دخترم. من 15 سال است که ازدواج کرده ام و در این 15 سال حتی یک نگاه به کسی نکرده ام. بین تمام فوتبالیست هایی که رفقای من بودند، من به این ماجرا شهره بودم. نه همه، مثلا اگر از پژمان منتظری بپرسید؛ مهدی امیرآبادی، در بین ذوب آهنی و سپاهانی ها که زیاد؛ همه آنها می دانند. این یک قضیه من درآوردی بود که برای خالی نبودن عریضه بد نبود. من قیافه ام نسبت به آن سال ها هنوز تغییری نکرده و همان شکلی مانده است.»
تلاش برای بازگشت و یک ضربه محکم
حمید شفیعی پس از 2 سالی که برای او با افسردگی و پناه بردن به داروهای ضدافسردگی سپری می شود، ناخودآگاه به فوتبال باز می گردد و حتی به سرش می زند که دوباره شانسش را برای بازی در تیمی حرفه ای امتحان کند. هر چند آخرین تلاش جدی او باز هم با مانع مصدومیت روبرو می شود:« من حتی امسال می خواستم بازی کنم. در استقلال که بودم خیلی اذیت شدم. اوایل دهه 90 خیلی تلاش کردم برای بازگشت و پیشنهادات جدی ام هم داشتم. از فولاد پیشنهاد داشتم و کارهای رفتن به اهواز هم انجام شده بود. در همین بازه با قاسم حدادی فر، سپهر حیدری و .. بازیکنان معروف دیگر اصفهان رفتیم یک جایی آنطرف فولادشهر بازی کنیم. این هم قسمت ما بود؛ آخر بازی دفاعشان می خواست من را بغل کند و روی من خطا کند که پیشانی اش به صورت من خورد و نزدیک بود چشمم آسیب ببیند؛ حتی نزدیک بود ضربه مغزی شوم. دیگر بعد از این اتفاق از فوتبال به طور کلی زده شدم و فوتبال را کنار گذاشتم. چند وقت پیش یکی از دوستان گفت چرا دیگر فوتبال بازی نمی کنی؟! (باخنده) البته پس از چند سال دوباره حال و هوای فوتبال به سرم زده و حتی چند ماه پیش می خواستم شروع کنم به بازی کردن ولی حالا که به مربیگری چسبیده ام. شاید هم برگشتم. معلوم نیست. من از لحاظ بدنی، سرعت و چابکی فرقی نکرده ام و فقط نیاز به تمرینات هوازی دارم. قیافه ام هم که با گذشته مو نمی زند. هفته ای سه چهار روز فوتبال پرفشار داریم و با بازیکنان لیگ یک بازی می کنیم که فشار زیادی وار می کند. علاقه دارم فوتبال بازی کنم و شاید هم برگشتم.»
مربیگری
حمید شفیعی احتمالا حتی اگر به فوتبال هم برگردد، دو سه سالی می تواند برای یک تیم لیگ یکی یا حتی لیگ بازی کند که خودش اتفاق ویژه ای خواهد بود.او اما این روزها که در حال ورود به چهارمین دهه زندگی است، اهداف دیگری در سر می پروراند و به لطف ارتباطاتی که در تاریک ترین دوران زندگی اش برایش ایجاد شده، همچنان امیدوارانه آینده را نگاه می کند و امیدوار است حداقل در مربیگری و عرصه جدید فعالیتش، بدشانسی ها و بدقلقی های روزگار دست از سرش بردارند:« دو سال می شد که از ابومسلم جدا شده بودم. اصلا شرایط خوبی نداشتم. روزها گاهی به یک مجموعه بزرگ می رفتم که یک سالن گل کوچک سه به سه داشت. صاحب آنجا بعد از چند روز من را از زمان بازی شناخت و از همانجا وارد عرصه جدیدی شدم و کم کم یک آکادمی شکل دادیم. حتی چند سال پیش که سه استعداد از فوتبال ایران به جام صلح و دوستی رفتند، یکی از آن سه نفری که به عنوان نماینده ایران رفت، از بچه های آکادمی من بود. حالا می خواهیم یک کار بزرگ را در اصفهان انجام بدهیم و پروژه ای را آغاز کرده ایم که می تواند در ایران نمونه باشد ولی نمی خواهم زیاد در موردش حرف بزنم؛ چون به هر حال می دانم مشکلات زیادی بر سر راهم قرار دارد.»
صحبت های حمید شفیعی که اگر روزگار با او کمی مهربان تر بود، می توانست در شرایط کاملا متفاوتی حالا در 39 سالگی به سوالات ما در مورد فوتبالش پاسخ دهد، اینطور خاتمه یافت و او در مورد آرزوهایش در ادامه مسیر پرچالش زندگی صحبت کرد:« اول اینکه از شما تشکر می کنم که وقت گذاشتید. اگر بخواهم در آخر از آرزوهایم بگویم، پیش از هر چیزی دوست دارم خانواده ام سلامت باشند. بعد از آن دوست دارم در کار مربیگری و فوتبال خوب کار کنم تا واقعا یک سری حواشی که برای من درست کردند، جبران شود. واقعا دوست دارم در مربیگری و فوتبال موفق باشم.»
این ماجرای افسوس برانگیز احتمالا دل خیلیها را به درد خواهد آورد. به ویژه خانواده حمید شفیعی، همسرش و آنهایی که از نزدیک سوختن این ستاره را تماشا کردند؛ ستاره ای که رسول کربکندی سرمربی سابق تیم فوتبال ذوب آهن او را اینطور توصیف می کند: « حمید یک بازیکن خوش استیل و با تکنیک بود. خیلی شرایط مساعدی برای پیشرفت داشت. در ذوب آهن خیلی بازیکن موثری شد و به تیم ملی هم دعوت شد. به استقلال هم رفت. بعد اما یک مقدار متاسفانه شرایطش را حفظ نکرد و با مشکلاتی روبرو شد. به نظرم می توانست خیلی بیشتر از چیزی که نشان داد، باشد. طبیعی است که آسیب دیدگی، آن هم در آستانه مسابقاتی بزرگ مثل جام جهانی روی آدم تاثیر می گذارد؛ به ویژه حمید که یک آدم احساسی هم بود. آن مصدومیت قطعا روی روند کارش تاثیر گذاشته است. اگر این بدشانسی ها را نمیآورد، می توانست یکی از بزرگهای فوتبال ما باشد. از شاگردهای خوب من بود. به هر حال در فوتبال به حقش نبود و یک بخشی هم خودش مقصر بود.»
شما بخشهایی تعیین کننده از داستان زندگی فوتبالیستی را خواندید که می توانست یکی از ستارههای تاریخ فوتبال ایران باشد، ولی مصدومیتها، بدشانسیها و درنهایت اشتباهات و لج بازیها، او را به یک بازیکن معمولی تبدیل کرد، که خیلی زود هم از فوتبال حرفه ای بیرون رفت. سوال اصلی اما اینجاست؛ اینکه چرا حمید شفیعی نتوانست آنچه در درون داشت را به منصه ظهور دربیاورد و بشود یکی از ستاره هایی که برای همیشه در دل تاریخ فوتبال یک کشور باقی می مانند؟ جواب این سوال احتمالا حالا مثل روز برای حمید روشن است و اگر به گذشته بازگردد خیلی چیزها را تغییر خواهد داد، ولی برای فوتبالیستهای جوانی که تازه شروع کارشان است و روزهای فوق العاده درخشش قهرمان داستان ما در ذوبآهن را تجربه میکنند، شاید فکر کردن به این سوال گره گشای خیلی از مشکلات باشد.
7474