پایگاه خبری فوتبالی- صجبتهای امیر حاجرضایی به بهانه سالگرد اولین قهرمانی تیم ملی در جام ملتهای آسیا را از قول روزنامه جام جم برایتان نقل میکنیم:
در مورد مسابقاتی صحبت میکنم که با صدای استاد بهمنش فقید برای فوتبالدوستان گزارش میشد. طبیعی بود وقتی مسابقات شروع شد، از همان ابتدا میدانستیم که باید از این تیم خاص عبور کنیم. دلیل این خاصبودن که اشاره میکنم تلفیقی از قدرت حریف و نفرتی بود که مردم نسبت به آن تیم داشتند. تلفیق این دو عامل باعث شده بود حساسیت این بازیها فوقالعاده بالا برود. ورزشگاه پیر امجدیه برای ما یک مکان مقدس بود مثل یک معبد، مثل یک پانتئون. همه گرداگرد این ورزشگاه قبل از شروع بازیها حلقه میزدیم تا با شروع بازیها بتوانیم خودمان را به سکوها برسانیم. آن مسابقه خیلی نفسگیر بود، نهتنها در زمان برگزاری بلکه از روزهای جلوتر همه به یکدیگر دلداری میدادند که این مسابقه را میبریم؛ در حالی که تشویش، نگرانی و استرس پشت دیدگاه و نظر همه مردم مشهود بود. به طور کلی سؤال جامعه این بود که نتیجه این بازی چه میشود. و این «چه میشود» تا زمان سوت پایان مسابقه همراه مردم ما بود.
در هر گوشه شهر، صحبت از این مسابقه بود. با این حال مسابقه طوری شروع شد که ما اصلا دوست نداشتیم؛ برتری حریف، احاطهاش بر میدان و گلی که به ما زد امیدهایمان را کمرنگ کرد. دقایقی بعد از این گل که مردم در سکوت فرو رفته بودند، دوباره تشویق تیمملی شروع شد . ما گل اول را توسط همایونخان بهزادی به ثمر رساندیم و در ادامه شلیک سهمگین پرویز قلیچخانی که یکی از زیباترین گلهایی است که من دیدم، اسرائیل را به جایی فرستاد که استحقاقش را داشت و ما قهرمان شدیم. به نظرم سرهنگ محمود بیاتی سرمربی تیمملی ایران بود. اما در مورد کاپیتانی تیمملی هیچ تردیدی ندارم که حسنآقای حبیبی بازوبند کاپیتانی را در اختیار داشت. بزرگمردی که این روزها با بیماری و کهنسالی درگیر است و ناخودآگاه این سؤال در ذهن شکل میگیرد که آیا جامعه فوتبال ما آقای حبیبی را میشناسد و میداند چه بزرگمردی بوده است؟ امیدوارم سلامتی کامل ایشان برگردد.
آن پیروزی دل مردم ما را بسیار شاد کرد در زمستان پیش از این مسابقات، ما جهان پهلوان تختی را از دست داده بودیم. قهرمانی ملی و جوانمردی که جوانمرگ شده بود و مرگ او کام مردم ما را تلخ کرد و مرگش کماکان رازآلود و در ابهام باقی مانده است. به دنبال آن اتفاق تلخ، قلب مردم شکست و دل مردم خون شد. دقیقا یادم هست که روز بعد از مرگ ایشان، روزنامه کیهان ورزشی تیتر زد: دل شیر خون شده بود. واقعا هم همین طور بود. اما این مسابقه تا حدودی توانست زخمها را ترمیم کند و شادی را برای مردمی به ارمغان بیاورد که چند ماه پیش قهرمان و پهلوان نجیب خودشان را از دست داده بودند. در ادامه تیمملی ایران توانست سه دوره متوالی قهرمان جام ملتهای آسیا شود، اتفاقی که در این سالها حتی دیگر به آن نزدیک هم نشدهایم.
حالا که سالها از آن روزها میگذرد و نگاهی به آن میاندازیم، میبینیم هالهای مقدس بر ورزشگاهها حاکم بود و چقدر با دیدهای متفاوتی به ورزشگاهها نگریسته میشد. در واقع هر فردی که وارد ورزشگاهها میشد، خودش را مستلزم این موضوع میدید که آن پاکی و قداست ورزشگاه را حفظ کند. قصد ندارم بگویم که در آن دوران همه مسائل مربوط به فوتبال خوب بود زیرا رگههایی از ناخالصی هم وجود داشت اما این قدر کمرنگ بود که قابل اغماض بود. در هر صورت، بیشتر مردان آن دوره روی در نقاب خاک کشیدهاند و به سفر ابدی رفتند و بازماندگان آن قهرمانیها هم از یاد کسانی رفتهاند که مسؤولیتی در فوتبال داشته و دارند.
لازم است بار دیگر به آقای حبیبی رجوع کرده و به این موضوع اشاره کنم که ایشان در آن بازیها با ترقوه شکسته بازی کرد. زمانی که در مسابقات جامجهانی 1970 در مکزیک، فرانس بکنباوئر با دست آویزان بر بدن و بانداژ شده به میدان آمد، همه به تحسین این بازیکن پرداختند. در حالی که سالها جلوتر آقای حبیبی شاید در شرایطی به مراتب بدتر با دستی بر سینه بسته شده به میدان آمد و برای تیم افتخار آورد.
این روزها اگر کاری داشته باشم و از کنار ورزشگاه امجدیه سابق و شهید شیرودی فعلی عبور کنم، حلقه اشکی به یاد آن روزها در چشمانم مینشیند. یادم میآید که مردم و کسبه این ورزشگاه چقدر لطف و محبت داشتند. مغازههای اطراف وقتی میدیدند ما پولی برای خرید کردن نداریم، یک ساندویچ کوچک داده و پول آن را به بازی بعد موکول میکردند. سؤال تلخ این روزهایم این است که آن محبتها کجا رفت و چرا همهچیز در پول خلاصه شد. پول و سرمایه برای ساختن و سازندگی در فوتبال آمد ولی اینجا بیشتر به ویرانیها کمک کرد؛ ویرانی درعرصه انسانیت، ادب و احترام و چقدر این مسائل تلخ و تاسفبرانگیز است.
1984