خاطرات جالب پورعلی گنجی از په په و ژاوی

خاطرات جالب پورعلی گنجی از په په و ژاوی

پایگاه خبری فوتبالی- ملی‌پوش فوتبال ایران از خاطرات جالب خود با ژاوی و په په صحبت کرد.

به گزارش فوتبالی، مرتضی پورعلی گنجی میهمان برنامه امشب فوتبال برتر بود. بخشی از گفت‌و‌گوی او با محمدرضا میثاقی، به خاطرات او با ژاوی و په په اختصاص داشت که بخش‌های جالبی از آب در آمد. در ادامه، این قسمت از صحبت‌های مرتضی را می‌خوانید:

از ژاوی محبت یاد گرفتم

ژاوی را همه می‌شناسند. فوتبالش کیفیت بالایی دارد و اگر مسی و رونالدو نبودند فکر می‌کنم که می‌توانست چندین سال به‌عنوان بهترین بازیکن جهان انتخاب شود. جدای از کیفیت فنی‌اش چیزی که از او یاد گرفتم محبتی بود که به همه افرادی ابراز می‌کرد. من هم سعی کردم که همیشه احترام بقیه را حفظ کنم. شاید یک جایی بودم که فوتبالی پایین بودم ولی سعی کردم از نظر احترامی بالا باشم. این قضیه را خیلی بیشتر از ژاوی یاد گرفتم. خدا را شکر می‌کنم که یکی از افتخاراتم این است که کنار او بازی کردم.

با ژاوی داداشی نیستیم ولی...

پورعلی گنجی در واکنش به جلمه میثاقی که رابطه او با ژاوی را در حد دو داداش دانست گفت: الان هم همین است. داداشی که نیستیم ولی همیشه به من لطف داشته است. هر وقت که پیام دادم خدا وکیلی بدون هیچ غروری جواب داده، مثل زمانی که باهم بازی می‌کردیم.

ماجرای نرفتن سر تمرین بارسا!

ژاوی به من گفت که بیا سر تمرین تیم بارسلونا برویم که گفتم من یک رئالی سرسخت هستم و عمرا زمانی که مسی آنجا باشد سر تمرین بارسا نمی‌روم! یک بار هم در هتل شرایتون بودند که من با ژاوی رفته بودم. چون رئالی بودم حتی یک عکس از تمامی عکس‌هایی که آن‌جا گرفتم را پخش نکردم. گفتم زمانی که خودت رفتی و سرمربی شدی حتما می‌آیم و سر می‌زنم. (او این‌جا به شوخی گفت که انگار من ژاوی هستم و او مرتضی!) انشالله در آینده‌ای نزدیک هم سر تمرینات‌شان می‌روم و از همان سکو تشویق‌شان می‌کنم.

وقتی مرتضی په په را در آغوش گرفت

بازی را باختیم و همه یک طرف گریه می‌کردند. داشتم اشک می‌ریختم که بچه‌ها گفتند مرتضی خودت را کنترل کن. بعد دیدم یک نفر به انگلیسی می‌گوید که ناامید نشو پسر و فوتبال همین است. یک لحظه متوجه شدم که صدایش خیلی آشناست و به صدای یک بازیکن معروف شبیه است؛ سرم را بالا آوردم و دیدم که په په است. به هر حال او یک دفاع جهانی بود و الگویی بود برای ما که من هم سریع رفتم بغلش! بچه‌ها بعدش گفتند که ما هر چه دلداری‌ات دادیم دست به ما نزدی ولی طرف آمد و رفتی بغلش! خیلی داستان جالبی بود.

7474