مروری بر مصاحبه‌های جالب ناصر حجازی؛ تهدید کردند که ساواک تو را کتک می‌زند

مروری بر مصاحبه‌های جالب ناصر حجازی؛ تهدید کردند که ساواک تو را کتک می‌زند

خبرگزاری فوتبالی- بخشهایی از چند مصاحبه مرحوم ناصر حجازی را به بهانه سالگرد تولد او، از قول روزنامه خبرورزشی برایتان نقل می‌کنیم:

  •  اگر توجه کنید چون پست دروازه‌بان‌ها انفرادی است، آنها شخصیتی جدا از دیگر بازیکنان زمین دارند. یعنی معمولاً چیزی کم دارند. در تمام دنیا همین‌جور است. آنها دیوانه‌ترین عضو یک میدان به حساب می‌آیند. معذرت می‌خواهم چون خودم هم در این کار هستم راحت‌تر می‌توانم حرف بزنم. امیدوارم آنها ناراحت نشوند. اگر چیزی کم نداشتند، خب معلوم است نمی‌رفتند زیر بارانی از مشت و لگد حریفان قرار بگیرند. 
  •  در آن دوران مستر رایکوف باعث شد تا من دروازه‌بان شماره یک تیم ملی بشوم و مردم مرا بشناسند. در اواخر دوران مربیگری‌اش، من به او کم لطفی کردم. او مرا بزرگ کرد. مثل پدری مهربان تربیتم کرد. از کم لطفی‌ام سریع و سخت پشیمان شدم. آخرین بار یک روز در اصفهان وقتی که شهباز (‌تیم ما) سپاهان (‌تیم رایکوف‌) را ۴ بر صفر شکست داد، آخر بازی من رفتم دست و صورتش را ماچ و عذرخواهی هم کردم. 
  •  پرویز مظلومی مربی تاکسیرانی بود من رفته بودم تماشا. من علی دایی را آنجا دیدم و به او گفتم علی دایی را می‌خواهم پرویز گفت تکنیک نداردها! گفتم نه، او خوب می‌شود. ۴۰۰ هزار تومان دادیم علی دایی آمد که شش ماه اول گل‌های زیادی زد و رفت تیم ملی. 
  •   من در زندگی‌ام خیلی از موقعیت‌ها را از دست داده‌ام اما هرگز حاضر نشده‌ام که مجیز کسی را بگویم و زیر بار حرف زود بروم. من آن موقع هم با خیلی‌ها درگیر شدم و حتی با آتابای هم درگیری داشتم. به طوری که یک بار کارم با او به درگیری لفظی کشید و به او بد و بیراه گفتم. حتی تهدیدم کردند گفتند می‌بریمت ساواک کتکت می‌زنیم اما از کسی معذرت‌خواهی نکردم و زیر بار حرف زور نرفتم. مثلاً همین آتابای اسب‌سوار بود و گاهی وقت‌ها با اسب و چکمه می‌آمد تمرین تیم ملی و می‌خواست به همه دستور بدهد. من همیشه جلوی او می‌ایستادم و اجازه نمی‌دادم که بخواهد دستور بدهد. آن موقع همه به من می‌گفتند حجازی حرف نزن، می‌آیند تو را می‌برند ساواک. می‌گفتم چرا حرف نزنم؟ آخر این آقا کی هست که می‌آید اینجا و می‌خواهد به ما دستور بدهد؟ او اصلاً نمی‌فهمد فوتبال چیست. اگر پدرش اسطبل دارد اما حق ندارد بیاید سر تمرین تیم ملی! من هیچ وقت از کسی نترسیده‌ام و حرفم را زده‌ام و زیر بار حرف زور هم نمی‌روم. 
  •  بعضی‌ها می‌گویند تو همچین دروازه‌بانی نبودی که اینقدر معروف شوی و مردم دوستت داشته باشند. من می‌گویم شما روزهای سخت مرا ندیدید که ۱۵ ساله بودم برای رفتن به سر تمرین در میدان خراسان یک نان بربری می‌گرفتم دستم و پیاده می‌رفتم. وسط گل و برف چقدر تمرین کردم. حتی در دوران مربیگری هم واقعاً زجر کشیدم. بارها رسیده‌ام تا لبه پرتگاه و خدا مرا نگه داشته. یک نفر آن بالا هوای من را دارد. الان می‌بینم تا پلک زدم جوانی رفت ولی توکلم به خداست. او دستی بالای همه دست‌هاست.


    1984